167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

بوستان سعدي

  • از ابليس هرگز نيايد سجود
    نه از بد گهر نيکويي در وجود
  • چو پروانه آتش به خود در زنند
    نه چون کرم پيله به خود برتنند
  • دلارام در بر، دلارام جوي
    لب از تشنگي خشک، برطرف جوي
  • چو در چشم شاهد نيايد زرت
    زر و خاک يکسان نمايد برت
  • تو گويي به چشم اندرش منزل است
    وگر ديده برهم نهي در دل است
  • عجب داري از سالکان طريق
    که باشند در بحر معني غريق؟
  • الست از ازل همچنانشان به گوش
    به فرياد قالوا بلي در خروش
  • شب و روز در بحر سودا و سوز
    ندانند ز آشفتگي شب ز روز
  • مکن با من ناشکيبا عتيب
    که در عشق صورت نبندد شکيب
  • بدان زهره دستت زدم در رکاب
    که خود را نياوردم اندر حساب
  • کشيدم قلم در سر نام خويش
    نهادم قدم بر سر کام خويش
  • پدر در فراقش نخورد و نخفت
    پسر را ملامت بکردند و گفت
  • نه سوداي خودشان، نه پرواي کس
    نه در کنج توحيدشان جاي کس
  • نه مردم همين استخوانند و پوست
    نه هر صورتي جان معني در اوست
  • نه سلطان خريدار هر بنده اي است
    نه در زير هر ژنده اي زنده اي است
  • اگر ژاله هر قطره اي در شدي
    چو خرمهره بازار از او پر شدي
  • يکي شاهدي در سمرقند داشت
    که گفتي بجاي سمر قند داشت
  • همي رفتي و ديده ها در پيش
    دل دوستان کرده جان بر خيش
  • نظر کردي اين دوست در وي نهفت
    نگه کرد باري بتندي و گفت
  • نپندارم اين کام حاصل کني
    مبادا که جان در سر دل کني
  • که بگذار تا زخم تيغ هلاک
    بغلطاندم لاشه در خون و خاک
  • اگر ميرم امروز در کوي دوست
    قيامت زنم خيمه پهلوي دوست
  • مده تا تواني در اين جنگ پشت
    که زنده ست سعدي که عشقش بکشت
  • يکي تشنه مي گفت و جان مي سپرد
    خنک نيکبختي که در آب مرد
  • بگفتا نه آخر دهان تر کنم
    که تا جان شيرينش در سر کنم؟