نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان مسعود سعد سلمان
دست
در
شاخ دولت تو زنم
بينوا تا مرا نوا باشد
گر نباشد به نزد دولت تو
اي عجب
در
جهان کجا باشد
منت تا اين همه ثنا گويم
در
جهان تا همي ثنا باشد
در
بزرگي بقاي عمر تو باد
تا جهان را همي بقا باشد
نا بسته دري ز محنت من
صد
در
ز بلا و رنج بگشاد
نابرده به لفظ نام شيرين
در
کوه بمانده ام چو فرهاد
ز بس که بر من باران غم زنند مرا
سرشک ديده صدف وار
در
ناب کنند
گر آنچه هست بر اين تن زنند بر دريا
به رنج
در
دهان صدف لعاب کنند
به طبع طبعم چون نقره تابدار شدست
که هر زمانش
در
بوته تيز تاب کنند
چرا سؤال کنم خلق را که
در
هر حال
جواب من همه ناکردن جواب کنند
چو هيچ دعوت من
در
جهان نمي شنوند
اميد تا کي دارم که مستجاب کنند
در
هزيمت ز نور و تابش او
هر چه دريافتند بربايند
در
نظر ديده هاي مارانند
خلق را زان چو مار بفسايند
گاه
در
روي اين همي خندند
گاه دندان بر آن همي خايند
خلق را پاره پاره
در
بندند
پس از آن بندبند بگشايند
با آن که به هر هنر همه کس
در
دهر يگانه اند و فردند
دلشاد بزي که بخت و دولت
در
جمله عنان به تو سپردند
اي خواجه دل تو شادمان باد
جان تو هميشه
در
امان باد
در
حوض و بيابانش چشم و گوش
مانده به شگفتي از آب و باد
منصور سعيد آن که
در
هنر
از مادر دانش چو او نزاد
اين عزم تو بادي که
در
متانت
بنياد چو کوه استوار دارد
اين سرزده پاي دم بريده
در
سحر نگر تا چه کار دارد
در
عالم شير عزيمت تو
چون چرخ دو صد مرغزار دارد
مي قسم دگر کس رسيد گردون
تا چند مرا
در
خمار دارد
اين طبع سخن سنج من وسيلت
در
خدمت تو بي شمار دارد
آن زهره بود چرخ را که
در
غم
زينگونه مرا بي قرار دارد
ني يار نخوانمش
در
اين مدح
زيرا که ز توفيق يار دارد
در
صف شقاوت سپاه انده
با جان و تنم کارزار دارد
سفله است بسي جان من که چندين
در
تن بکشد رنج و برنيايد
گر
در
دل تو خرد مي نمايم
خردست دلت جز چنين نشايد
پير شدن
در
دم دولت همي
محنت ناگاه به من باز خورد
همه ترکيب عمرش
در
فنا يافت
همه بنياد سودش بر زيان ديد
سبک
در
بوته زد مسکين تنم دست
که بر گردن گنه بار گران ديد
صد
در
افزون زدم به دست هنر
که به من بر فلک يکي نگشاد
در
زمان گردد آتش و انگشت
گر بگيرم به کف گل و شمشاد
کز نهيبش همي قضا و بلا
بر
در
او گذشت کم يارد
چشم ازو نگسلم که
در
تنگي
به دلم نيک نسبتي دارد
اين جهان را به نظم شاخ زند
هر چه
در
باغ طبع من کارد
منحني مي شود فلک پس از آن
کز
در
او گردش رحا باشد
گر چنين پادشا که هست امروز
در
جهان هيچ پادشا باشد
ور چو تو مرد هيچ دولت را
نيز
در
دانش و دها باشد
به خداي ار مرا
در
اين زندان
جز يکي پاره بوريا باشد
مر مرا گويي از گراني بند
پاي
در
سنگ آسيا باشد
مانده ايشان به درد و من
در
رنج
اين همه هر دو از قضا باشد
ور کنم شغل هيچ کس پس از اين
گردنم
در
خور قفا باشد
گر چنين است پس بود
در
خور
بند شاعر چو او بغا باشد
مدحت من شنو که مدحت من
رشته
در
بي بها باشد
من که
در
خور ثناي شاه کنم
چون من اندر جهان کجا باشد
بنده بودت به طبع و خواهد بود
در
جهان هر که بود يا باشد
بر همه کارها و نهمت ها
چرخ گردنده
در
ضمان تو باد
صفحه قبل
1
...
2266
2267
2268
2269
2270
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن