نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
ديوان مسعود سعد سلمان
در
چمن ديدي بتان اندر لباس هفت رنگ
آن بتان را اين خزان شمعگون چادر گرفت
اين عقل
در
يقين زمانه گمان نداشت
کز عقل را ز خويش زمانه نهان نداشت
در
گيتي اي شگفت کران داشت هر چه داشت
چون بنگرم عجايب گيتي کران نداشت
جان داد
در
هوات که باقيت باد جان
اندر خور نثار جز آن پاک جان نداشت
اين مدح خوان دعا کندش زانکه
در
جهان
کم بود نعمتي که برين مدح خوان نداشت
توراست اکنون بر کوه پيچش تنين
چنانکه بودت
در
بحر سازش تمساح
تفاوت است ميان من و عدو چونانک
تفاوت است به اقسام
در
ميان قداح
فتح ار چه گذر دارد
در
دهر فراوان
جز بر سر تيغ تو نباشد گذر فتح
هر کو نکند ويحک
در
دل خطر جان
دانند حقيقت که ندارد خطر فتح
فتح و ظفرت کم نبود زانکه به حمله
در
دست تو تيغ ظفرست و سپر فتح
در
روي زمين کارگري دارد هر چيز
جز کاري تيغت نبود کارگر فتح
چندانت بود فتح که
در
عرصه عالم
هر روز بگويند به هر جا خبر فتح
دانه و شاخ و باغ مجلس او
دانه
در
و شاخ و مرجان باد
در
زمين هاي خشک سال نياز
جود او سودمند باران باد
باس او
در
مصاف کوشش حق
چيره دست و فراخ ميدان باد
مملکت را همه قرار و مدار
در
قرار تو و مدار تو باد
داد و انصاف شاکي و شاکر
همه
در
امن و زينهار تو باد
هر قراري که خسروي جويد
در
سر تيغ آبدار تو باد
همه آوردن و گرفتن ملک
در
بگير تو و بيار تو باد
در
جهان ملک استوار تو را
قوت از دين استوار تو باد
در
سفر باغ و بوستان و بهار
منزل و جاي رهگذار تو باد
اي شاه تا بهار و خزانست
در
جهان
اندر جهان ملک خزانت بهار باد
بي کارزار هيبت شمشير و تيرشان
با جان دشمنان تو
در
کارزار باد
هر سر که سرکشيده ز فرمان تو سرش
در
زير ضربت سر آن گاوسار باد
شاها بناي ملک به تو استوار باد
در
دست جاه تو ز بقا دستوار باد
دولت نگارخانه تو
در
صلاح ملک
پيوسته يار خنجر نصرت نگار باد
بر امر و نهي گوهر طبع عزيز تو
در
آتش سياست صافي عيار باد
در
قبض و بسط عالم دست نفاذ تو
پيوسته چرخ قوت و دريا يسار باد
مفتاح نصرت و ظفر و فتح
در
کفت
آن سر شکار تن شکر جانشکار باد
از آتش حسام تو بدخواه ملک را
در
چشم و دل هميشه دخان و شرار باد
مقصود جان تست جهان را که جان تو
ز ايزد هميشه
در
کنف زينهار باد
تو حيدري نبردي و
در
صف کارزار
اندر کف تو خنجر تو ذوالفقار باد
در
عرصه مصاف تو شيران رزم را
سر کوفته به ضربت آن گاوسار باد
در
پيچ کار چون خرد آموزگار نيست
انديشه تو را خرد آموزگار باد
مسعود سعد سلمان
در
بز و رزم تو
جاري زبان خطيب و نبرده سوار باد
هواي دوست مرا
در
جهان سمر دارد
به هر ديار زمن قصه ديگر دارد
ز راي اوست نفاذي که
در
قضا باشد
ز وهم اوست مضائي که اين قدر دارد
تو را طبيعت جود است به ز جود بسي
که جود نام
در
آفاق مشتهر دارد
نه سمع دارد
در
رزم دشمنت نه بصر
نه وقت تاختن از عزم تو خبر دارد
فلک ز ترس فراموش کرد دوران را
چو اسب شاه
در
آوردگاه دوران کرد
چو ديد گردون دوران شاه
در
ميدان
همي نيارد آن روز هيچ دوران کرد
در
آنچه جست همه خشندي سلطان جست
هر آنچه کرد ز بهر رضاي يزدان کرد
همي به رمز چه گويم صريح خواهم گفت
جهان ملک ملکي
در
جهان ملک افزود
ز بس نشاط که
در
طبع مردمان آويخت
بدين دو هفته به شبها يک آدمي نغنود
دشمنش که بگريخت ز چنگال نهيبش
صد شکر همي کرد که
در
دام بلا شد
تا رحمت و انصاف تو
در
دولت پيوست
گيتي همه از صاعقه ظلم جدا شد
دانند که
در
خدمت سلطان جهاندار
تا گشت زبانم به ثنا وقف ثنا شد
هر بزرگي که
در
جهان بينند
با بزرگي تو هبا باشد
ظن نبردم همي که چون مرغان
مر مرا جاي
در
هوا باشد
کس نگويد
در
اين همه عالم
که ازين صعب تر بلا باشد
صفحه قبل
1
...
2265
2266
2267
2268
2269
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن