نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
ديوان مسعود سعد سلمان
در
مدحت سودست و زيانست به مالت
سودت همه سودت و زيانت نه زيانست
در
بندم و اين بند ز پايم که گشايد
تا چرخ فلک بند مرا بسته ميانست
در
ذات من امروز همي هيچ ندانند
که انواع سخن را چه بيان و چه بناست
از جمله خداوندا
در
وهم نيايد
که احوال من بد روز اينجا به چه سانست
از همه کارها که
در
گيتي است
هيچ کس را چو تو هدايت نيست
زندگان را سر نيروي چو اوداج آمد
ظلم افتد که مگر مهر تو
در
اوداج است
اهتزاز از امل جود تو آرد
در
طبع
آنکه اندر رحم کون هنوز امشاجست
تا به مدح تو گشاده دهنم طوطي وار
چشم
در
روي نکويي که مگر دراجست
مي خوشخواره خوشبوي همي خور
در
باغ
قمري و بلبل عواد خوش و صناجست
موسم راوي
در
کعبه اقبال تو باد
که ره خلق بدو همچو ره حجاجست
لرزان تر و نحيف تر از من
در
باغ شاخ و برگ سمن نيست
چون طبع و خلق او گل و سوسن
در
هيچ باغ و هيچ چمن نيست
اي عزيزي که
در
همه احوال
جان من دوستيت خوار نداشت
هيچ ميدان فضل و مرکب عقل
در
کفايت چو تو سوار نداشت
باره عمر تو بجست ايراک
چون که
در
تک شد او قرار نداشت
هيچ روزي به شب نشد که مرا
نامه تو
در
انتظار نداشت
دل بدان خوش کنم که هيچ کسي
در
جهان عمر پايدار نداشت
ماهي ار شست نگسلد
در
آب
بسته او را به خشکي آرد شست
هر که با جان نايستاد به رزم
دان که
در
پيشگه به حق ننشست
وصال آن بت صورت همي نبست مرا
بدان زمان که مرا تنگ
در
کنار گرفت
گهي چو شير همي
در
ميان بيشه بخاست
گهي چو تنين هنجار ژرف غار گرفت
چو شب ز روي هوا
در
نوشت چادر زرد
فلک زمين را اندر سيه ازار گرفت
ز بس که خوردم
در
شب شراب پنداري
ز خواب روز دو چشمم همي خمار گرفت
سرميدان شدن با کار حيدر
به رونق زان سخن
در
ذوالفقار است
قسمت چنان که بايد کردست
در
ازل
و انديشه را بر آنچه نهادست کار نيست
بدهاي روزگار چه مي بشمري همي
چون نيک هاي او بر تو
در
شمار نيست
در
دل از تف سينه صاعقه ايست
بر تن از آب ديده طوفانيست
روز
در
چشم من چو اهرمني ست
بند بر پاي من چو ثعبانيست
گر چه
در
دل خليده اندوهي است
ور چه بر تن دريده خلقانيست
سخن تندرست خواه از من
گر چه جان
در
ميان بحرانيست
هر کسي را به نيک و بد يک چند
در
جهان نوبتي و دورانيست
اين تن آسوده بر سر گنجيست
وان دل آزرده
در
دم نانيست
تو يقين دان که کارهاي فلک
در
دل روز و شب چو پنهانيست
آورد نوبهار بتان را و هيچ بت
مانند تو به خوبي
در
نوبهار نيست
اي قندهار گشته ز تو جايگاه تو
والله که لعبتي چو تو
در
قندهار نيست
در
عدل مي چميم که عدل اختيار کرد
شاهي که از ملوک جز او اختيار نيست
سلطان يمين دولت بهرام شاه کوست
شاهي که
در
زمانه ز شاهانش يار نيست
تا استوار ديد تو را
در
مصاف رزم
بر جان و عمر دشمن تو استوار نيست
تابنده آفتاب کند روي
در
حجاب
روزي که بندگان تو گويند بار نيست
بر تخت ملک بادي تا حشر تاجدار
کامروز
در
زمانه چو تو تاجدار نيست
همه فرمان تو مقبول و همه امر تو جزم
اين توانايي
در
مملکت امروز توراست
شاه مسعود براهيم که
در
ملک جهان
خسرو نافذ حکم و ملک کام رواست
از شرف ذات تو بيخيست کزو شاخ علوست
در
کرم طبع تو شاخيست کزو بار سخاست
وآنکه دعوي کند و گويد
در
کل جهان
از جوانمردان چون طاهر يک مرد کجاست
از بزرگان هنر
در
همه انواع منم
گرچه امروز مرا نام ز جمع شعراست
قافيت هايي طنان که مرا حاصل شد
همه بر بستم
در
مدح کنون وقت دعاست
در
ازل چون دفتر شاهي قضا تقدير کرد
فر خجسته ذکر نام او سر دفتر گرفت
هر که روزي
در
بساط خرمش بنهاد پا
دست او از بخت شاخ سبز بارآور گرفت
شاه را مانست روز رزم
در
تف نبرد
اندر آن ساعت که حيدر قلعه خيبر گرفت
بود حيدر
در
مضاء حمله چون شاه جهان
تا به مردي اين جهان آوازه حيدر گرفت
صفحه قبل
1
...
2264
2265
2266
2267
2268
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن