167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

ديوان مسعود سعد سلمان

  • در مدحت سودست و زيانست به مالت
    سودت همه سودت و زيانت نه زيانست
  • در بندم و اين بند ز پايم که گشايد
    تا چرخ فلک بند مرا بسته ميانست
  • در ذات من امروز همي هيچ ندانند
    که انواع سخن را چه بيان و چه بناست
  • از جمله خداوندا در وهم نيايد
    که احوال من بد روز اينجا به چه سانست
  • از همه کارها که در گيتي است
    هيچ کس را چو تو هدايت نيست
  • زندگان را سر نيروي چو اوداج آمد
    ظلم افتد که مگر مهر تو در اوداج است
  • اهتزاز از امل جود تو آرد در طبع
    آنکه اندر رحم کون هنوز امشاجست
  • تا به مدح تو گشاده دهنم طوطي وار
    چشم در روي نکويي که مگر دراجست
  • مي خوشخواره خوشبوي همي خور در باغ
    قمري و بلبل عواد خوش و صناجست
  • موسم راوي در کعبه اقبال تو باد
    که ره خلق بدو همچو ره حجاجست
  • لرزان تر و نحيف تر از من
    در باغ شاخ و برگ سمن نيست
  • چون طبع و خلق او گل و سوسن
    در هيچ باغ و هيچ چمن نيست
  • اي عزيزي که در همه احوال
    جان من دوستيت خوار نداشت
  • هيچ ميدان فضل و مرکب عقل
    در کفايت چو تو سوار نداشت
  • باره عمر تو بجست ايراک
    چون که در تک شد او قرار نداشت
  • هيچ روزي به شب نشد که مرا
    نامه تو در انتظار نداشت
  • دل بدان خوش کنم که هيچ کسي
    در جهان عمر پايدار نداشت
  • ماهي ار شست نگسلد در آب
    بسته او را به خشکي آرد شست
  • هر که با جان نايستاد به رزم
    دان که در پيشگه به حق ننشست
  • وصال آن بت صورت همي نبست مرا
    بدان زمان که مرا تنگ در کنار گرفت
  • گهي چو شير همي در ميان بيشه بخاست
    گهي چو تنين هنجار ژرف غار گرفت
  • چو شب ز روي هوا در نوشت چادر زرد
    فلک زمين را اندر سيه ازار گرفت
  • ز بس که خوردم در شب شراب پنداري
    ز خواب روز دو چشمم همي خمار گرفت
  • سرميدان شدن با کار حيدر
    به رونق زان سخن در ذوالفقار است
  • قسمت چنان که بايد کردست در ازل
    و انديشه را بر آنچه نهادست کار نيست
  • بدهاي روزگار چه مي بشمري همي
    چون نيک هاي او بر تو در شمار نيست
  • در دل از تف سينه صاعقه ايست
    بر تن از آب ديده طوفانيست
  • روز در چشم من چو اهرمني ست
    بند بر پاي من چو ثعبانيست
  • گر چه در دل خليده اندوهي است
    ور چه بر تن دريده خلقانيست
  • سخن تندرست خواه از من
    گر چه جان در ميان بحرانيست
  • هر کسي را به نيک و بد يک چند
    در جهان نوبتي و دورانيست
  • اين تن آسوده بر سر گنجيست
    وان دل آزرده در دم نانيست
  • تو يقين دان که کارهاي فلک
    در دل روز و شب چو پنهانيست
  • آورد نوبهار بتان را و هيچ بت
    مانند تو به خوبي در نوبهار نيست
  • اي قندهار گشته ز تو جايگاه تو
    والله که لعبتي چو تو در قندهار نيست
  • در عدل مي چميم که عدل اختيار کرد
    شاهي که از ملوک جز او اختيار نيست
  • سلطان يمين دولت بهرام شاه کوست
    شاهي که در زمانه ز شاهانش يار نيست
  • تا استوار ديد تو را در مصاف رزم
    بر جان و عمر دشمن تو استوار نيست
  • تابنده آفتاب کند روي در حجاب
    روزي که بندگان تو گويند بار نيست
  • بر تخت ملک بادي تا حشر تاجدار
    کامروز در زمانه چو تو تاجدار نيست
  • همه فرمان تو مقبول و همه امر تو جزم
    اين توانايي در مملکت امروز توراست
  • شاه مسعود براهيم که در ملک جهان
    خسرو نافذ حکم و ملک کام رواست
  • از شرف ذات تو بيخيست کزو شاخ علوست
    در کرم طبع تو شاخيست کزو بار سخاست
  • وآنکه دعوي کند و گويد در کل جهان
    از جوانمردان چون طاهر يک مرد کجاست
  • از بزرگان هنر در همه انواع منم
    گرچه امروز مرا نام ز جمع شعراست
  • قافيت هايي طنان که مرا حاصل شد
    همه بر بستم در مدح کنون وقت دعاست
  • در ازل چون دفتر شاهي قضا تقدير کرد
    فر خجسته ذکر نام او سر دفتر گرفت
  • هر که روزي در بساط خرمش بنهاد پا
    دست او از بخت شاخ سبز بارآور گرفت
  • شاه را مانست روز رزم در تف نبرد
    اندر آن ساعت که حيدر قلعه خيبر گرفت
  • بود حيدر در مضاء حمله چون شاه جهان
    تا به مردي اين جهان آوازه حيدر گرفت