نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان مسعود سعد سلمان
هزار دستان با فاخته گمان بردند
که گشت باران
در
جام لاله باده ناب
ملک به اصل و به آدم رساند نسبت ملک
کراست از ملکان
در
جهان چنين انساب
بسان عرعر
در
بوستان ملک ببال
بسان خورشيد از آسمان عمر بتاب
از گريه چون غرابم آواز
در
گلو
پيدا نبود هيچ سؤال من از جواب
اکنون بدين مقام
در
آن آتشم ز دل
کش زاب ديده افزون مي گردد التهاب
در
هر دو دست رشته بندست چون عنان
بر هر دو پاي حلقه کندست چون رکاب
شد مشک شب چو عنبر اشهب
شد
در
شبه عقيق مرکب
همچو زنبور شد زبان گز و باز
در
گوارش لعاب زنبور است
بر
در
و بام برف پنداري
بيخته گچ و کشته آکور است
گر چه از خلق
در
هنر فرد است
ور هنرور ميان جمهور است
همه اخبار
در
بزرگي او
ببر عقل نص و مأثور است
هر چه هست از رضاي او بيرون
در
ديانت حرام و محظور است
عقل را هر چه
در
منظوم است
زير پاي ثناش منثور است
هر که منصور ناصرش باشد
در
جهان ناصر است و منصور است
کان زر است و مي فشاند
در
گاه گنج است و گاه گنجور است
نيست آرامشي که
در
عالم
بر تک و تارکش نه مقصور است
در
قفس مانده ام ز مدحت او
طبع من با نواي زر زور است
دل من کوره اي است پر آتش
که تنم
در
غم ته گور است
هول تو
در
ديده زمانه بماندست
تفته دلست از نهيب ورفته روان است
در
صفتت ملک را هزار دهان زاد
هر دهني را از آن هزار زبان است
در
سخنت نظم را هزار سخن خاست
هر سخني را از آن هزار بيان است
بود عذاب مخالفان تو
در
وي
کز تف حمله همي به دوزخ مانست
وآنکه
در
آن دشت روي منهزمان ديد
ديده ش مأخوذ علت يرقان است
زمانه شهريارا کس نگويد
که جز تو
در
زمانه شهريار است
روان کوهي است وز جنبان شخ او
معلق اژدها
در
ژرف غار است
دلش بر حرص اغراء عداوت
سرش
در
عشق شور و کارزار است
قياس لشکرت نتوان گرفتن
که يک مرد تو
در
مردي هزار است
مرادت را ز ملک دهر هر چيز
که تو خواهي نهاده
در
کنار است
به هر لفظي که گويد
در
دهانش
ز سهم تيغ تو واي است و آه است
نه چون بنده به گيتي مادحي است
نه چون تو
در
زمانه پادشاه است
به خدمت بخت هم زانو نشستت
به حرمت فتح
در
پيش ايستادت
اين چنين رنج کز زمانه مراست
هيچ داني که
در
زمانه کراست
هر چه
در
علم و فضل من بفزود
همچنانم ز جاه و مال بکاست
خواجه بونصر پارسي که چو مهر
به همه فضل
در
جهان علم است
در
جهانش به مکرمت دست است
بر سپهرش ز مرتبت قدم است
نامه اي نيست
در
کمال و دها
که بر او نام او نه عنوانست
در
هنر حله اي نپوشد خلق
که بر خلق او نه خلقانست
سر چو بر کلک خط او بنهاد
هر چه
در
دهر جن و انسانست
در
صفت هاي عقل تو خاطر
عاجز و ناتوان و حيرانست
دل تو با صفاوت عقل است
تن تو
در
لطافت جانست
در
خراسان چو من کجا يابي
که به هر فضل فخر کيهانست
گر ازين نوع
در
سرم گشته است
نزد من ديو به زيزدانست
راست گويي دو ديده بيدار
در
دو چشم آتشين دو پيکانست
ديد
در
باب من عنايت تو
زان همه کارها به سامانست
تا
در
افلاک هفت سياره است
تا به گيتي چهار ارکانست
خطاست گويي
در
نيستي سخا کردن
ملامت تو چه سودم کند چو طبع سخاست
وانکس که نه چون مورد وفادار تو باشد
مانند دل لاله دلش
در
خفقانست
اميد جهان زنده و دلشاد بماند
تا دولت تو
در
بر انصاف روانست
طبع تو زمانست و زمينست هميشه
در
نفع زمينست و به تأثير زمانست
از روي تو حشمت همه چون نرگس چشمست
در
مدح تو دولت همه چون لاله دهانست
صفحه قبل
1
...
2263
2264
2265
2266
2267
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن