نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان مسعود سعد سلمان
دل شعبده ها گشاده از فکرت
جان معجزه ها نموده
در
انشا
از مشک چليپا است بر آن رومي رويت
در
روم ازين روي پرستند چليپا
در
چاه چو معشوق زليخايم ازين عشق
اي خوبي تو خوبي معشوق زليخا
جورت نکشد بنده آن شاه که امروز
در
روي زمين نيست چو او شاه توانا
بر فرق عدوي تو کشد خنجر گردون
در
خدمت قدر تو کمر بندد جوزا
چون مار همه بر تن او بترکد اندام
چون نار همه
در
شکمش خون شود احشا
شاها مي سوري نوش ايرا به چمن
در
بگرفت مي سوري جاي گل رعنا
از باد برآميخته شنگرف به زنگار
در
ابر درآويخته بيجاده به مينا
اشعار من آن است که
در
صنعت نظمش
نه لفظ معار است و نه معنيش مثنا
دوش
در
روي گنبد خضرا
مانده بود اين دو چشم من عمدا
کلبه اي بود پر ز
در
يتيم
پرده اي پر ز لؤلؤ لالا
همت من همه
در
آن بسته
که مرا عمر هست تا فردا
آن که
در
نام ها خطابش هست
از عميدان عصر مولانا
بشتاب اندر آن که تا بکني
روي داري هميشه
در
بالا
باز سالي دو شد که
در
حضرت
نه اي از پيش تخت شاه جدا
در
دو ديده کشم که ديده من
گشت خواهد ز گريه نابينا
در
غم زال مادري که شده است
از غم و درد و رنج من شيدا
چون عصا خشک و رفت نتواند
در
دو گام اي عجب مگر به عصا
راست گويي همي
در
آن نگرم
که چه ناله کند صباح و مسا
من بر اين گونه مانده
در
فرياد
زآشنايان و دوستان تنها
از چون من کس
در
اين چنين جايي
چه بود ني جز دعا و ثنا
گهي برقش درخشنده چو نور تيغ رخشنده
گهي رعدش خروشنده چو شير شرزه
در
بيدا
ز باد خاک
در
آميخته برون نگرد
سوار جنگي بيند برابر آتش و آب
به دست گوهربارش
در
آب و آتش رزم
کشيده گوهرداري به گوهر آتش و آب
نگاه کرد نيارند چون برانگيزد
در
آن تناور کوه تکاور آتش و آب
شنيده ام که کمالي قصيده اي گفته است
همه بناء رديفش چندين
در
آتش و آب
در
آب و آتش هرگز نرفت جز ناکام
برون نيامد جز کامکار از آتش و آب
خدايگانا
در
موقف مظالم تو
کند زمانه شعار و دثار از آتش و آب
خليل آتش کوبي کليم آب نورد
چه باک داري
در
کارزار آتش و آب
چو چوب عنابم چين برگرفته روي همه
گرفته اشکم
در
ديده گونه عناب
مرا ز سر زدگي کز فلک شدم
در
دل
به جز مديح ملک فکرتي نماند صواب
يلان رعد شغب همچو ابر خون بارند
به برق خنجر
در
مرغزار آتش و آب
فلک فذلک دارد ز گرمي و سردي
به حق برآيد جز
در
شمال آتش و آب
اگر نه صانع را آب حوض شد منکر
چرا شدست چنين سنگ
در
ميانش آب
مخالفت زنشاب تو آنچنان جسته است
که از کمان تو
در
روز کارزار نشاب
در
آن زمان که به هيجا سپيدرويان را
مبارزان و دليران به خون کنند خطاب
خيال دوست همه روز
در
کنار منست
گهي به صلح درآيد گهي به جنگ و عتاب
بديد گونه خود را
در
آب نيلوفر
چو باز کرد همي چشم خود ز مستي خواب
به گاه رفتنم از
در
درآمد آن دلبر
ز بهر جنگ ميان بسته و گشاده نقاب
همي گرست و همي گفت عهد من مشکن
مسوز جانم و
در
رفتن سفر مشتاب
چه کار باشدم اندر ديار هندستان
که هست بر من شاهنشه جهان
در
تاب
برنده تيغش
در
طبع و رنگ سيماب است
که کرد روي بدانديشگانش پر ز خضاب
کجا توان شدن از پيش تخت تو ملکا
کجا توان شدن از آفتاب
در
مهتاب
که گر گريخته درگه تو مرغ شود
هوا سراسر
در
گرد او شود مضراب
بقات بادا
در
ملک تا به پيروزي
جهان چو هند بگيري به عمر و دولت شاب
هزار قصر چو ايران بنا کني
در
هند
هزار شاه چو کسري بگيري از اعقاب
به تيره ابر و به روشن اثير
در
حرکت
ز تيغ و تيرش آموختند برق سحاب
ز رودهايي لشکر همي گذاره کني
که ديو هرگز
در
وي نيافتي پاياب
بر بد و نيک از تو
در
همه سال
خلق عالم معاقبند و مثاب
من از آن بندگانم اي خسرو
که نبندند طمع
در
اسباب
صفحه قبل
1
...
2262
2263
2264
2265
2266
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن