167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان محتشم کاشاني

  • گر کمال احمدي لالم نکردي گفتمي
    اکمل از پيغمبرانت در ره دين پروري
  • اي به بويت کرده در غربت طواف تربتت
    جمله اصناف ملک با مردم حور و پري
  • سنک رحمت در ترازوي شفاعت چون نهي
    آيد از کاهي سبک تر کوه عصيان همه
  • دانشت را گر گماري در مسائل بر عقول
    عقل اول اعتراف اول به ناداني کند
  • مي تواند ساخت هم سنگ ثواب خافقين
    جرم امروز مرا در خواه فرداي شما
  • صبح محشر هم نباشد در خمار آلوده اي
    گر بود شام اجل مست تمناي شما
  • هرکه در خاک لحد خوابد ازين مي نشئه ناک
    ايزدش مست مي غفران برانگيزد ز خاک
  • کرده بازوي قدر در کفه ميزان خويش
    مايه زور آزمائي بار مقدار تو را
  • سوز جاويد هزاران دوزخ اندر يک نفس
    بس نباشد در جزاخصم جفا کار تو را
  • تابه تلبيس عنب بادامت اندر خواب شد
    خواب در چشم محبان تا ابد ناياب شد
  • اي وجودت در جهان افرينش بي مثال
    آفرين گوينده برذات جليل ذوالجلال
  • در سراغ مثل و شبهت بار تفتيش عبث
    عقل جازم شد که بردارد ز دوش احتمال
  • جلوگاهت عرش اعلا بود از آن بارگاه
    در جوار بارگاه تخت او ادني زدند
  • در امامت هشتمين نوبت که مخصوص تو بود
    عرشيان بر بام اين نه گنبد مينا زدند
  • گرچه در ملک امامت سکه يکسان شد رقم
    بر سر نام تو الا بهر استثنا زدند
  • طبع کاه و کهربا دارند در قانون عقل
    دست اميد گنه کاران و دامان شما
  • از سپهر طبع خويش و صد سخندان دگر
    از ثنا ايات نازل گشت در شان شما
  • من که تلقين هاي غيبم همچو طوطي کرده است
    در پس آيينه معني ثنا خوان شما
  • گوش برغيبم که در تحسين نوائي بشنوم
    از غريو کوس رحمت هم صدائي بشنوم
  • حاليا بردوش دارم بار يک عالم گنه
    در دو عالم بيش دارم از گناه خود هراس
  • التماس اينست کز من عفو اگر دامن کشد
    وز پلاس عبرتم در حشر پوشاند لباس
  • هر يکي از عرش آمين گو رئوس قدسيان
    هر يکي در عرش تحسين خوان نفوس انبيا
  • در تکيه گه واسع اين بزم جليل
    اندر دم امتياز با سعي جميل
  • در هر فنش دلا نه از اهل جهان
    دانند به لاف مهر شاه اسمعيل
  • کاشوب و نواي فرح نو در دل
    افکنده طرب نامه شاه اسمعيل
  • اي نام تو در هر لغتي ذکر انام
    وز تذکره نام تو شيرين لب و کام
  • شاهي که کند در صفت نور رخش
    هر بيضه اي از زاغ قلم بيضائي
  • در ساحت صحراي گناهي که مراست
    جا يافته بيش جلوه گر خواهد بود
  • اي شيخ که هست دايم از نخوت تو
    در طعنه آلايش من عصمت تو
  • چون داد قضا صيقل مرآت وجود
    در شرم تو اغراق به نوعي فرمود
  • اسبي که بود پويه گهش چرخ نهم
    در تک شکند تارک خورشيد بسم
  • در دعوي اعجاز زبانيست بليغ
    آبي که زبانه کش ز فواره اوست
  • آب آمده از طبيعت خويش برون
    در تحت بفوق مي رود چون آتش
  • اين حوض که در ديده هر نکته رسي
    از جام جهان نماسبق برده بسي
  • در سايه محال نيست خورشيد که تو
    خورشيدي و سايه خدا بر سر توست
  • آن فتنه که در سربلند افسرتوست
    ريزنده خونها ز سر خنجر توست
  • طالع بنگر که بر در حاتم دهر
    رفتم که کنم فايده نقصان کردم
  • هرنجم که بر فلک رود زايت وي
    رجعت کند اختلال در رفعت وي
  • نواب ولي نجم غرايب اثريست
    که آثار سعادتست در رجعت وي
  • تا عارضه در خانه دو روزش ننشاند
    معلوم نشد که سلطنت از که به پاست
  • در عهد تو کامراني خواهم کرد
    از عمر گروستاني خواهم کرد
  • دست چو ز تحفه کوتهست از پي عذر
    در پاي تو جان فشاني خواهم کرد
  • آن پاي که بر بستر درد است امروز
    فرداست که در رکاب صحت داري
  • تا درد ز پاي تو شود برچيده،
    هر سر که بود فتاده در پاي تو باد
  • پا اندازي به رنگ رخساره تو
    آورده ز خجلت که کشد در پايت
  • تاتاري از آن سلسله در دستم بود
    يک باره به داده بودم اسلام ز دست
  • خون دل عاشقان که صيد حرمند
    در گردن آهوان صيد افکن اوست
  • اسلام مرا اي دل ديندار ببين
    در صورت او قدرت جبار ببين
  • در بزم حکيمان ز مي شورانگيز
    ني تاب نشستن است و ني پاي گريز
  • گر سر ببرد مرا نه پيچم گردن
    ور پوست کند مرا نگنجم در پوست