167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

بوستان سعدي

  • عدو زنده سرگشته پيرامنت
    به از خون او کشته در گردنت
  • چنان است در مهتري شرط زيست
    که هر کهتري را بداني که کيست
  • مرا بارها در حضر ديده اي
    ز خيل و چراگاه پرسيده اي
  • در آن تخت و ملک از خلل غم بود
    که تدبير شاه از شبان کم بود
  • که نالد ز ظالم که در دور تست؟
    که هر جور کو مي کند جور تست
  • دلير آمدي سعديا در سخن
    چو تيغت به دست است فتحي بکن
  • خبر يافت گردن کشي در عراق
    که مي گفت مسکيني از زير طاق
  • تو هم بر دري هستي اميدوار
    پس اميد بر در نشينان برآر
  • تو خفته خنک در حرم نيمروز
    غريب از برون گو به گرما بسوز
  • به شب گفتي از جرم گيتي فروز
    دري بود در روشنايي چو روز
  • چو در مردم آرام و قوت نديد
    خود آسوده بودن مروت نديد
  • چو بيند کسي زهر در کام خلق
    کيش بگذرد آب نوشين به حلق
  • فتادند در وي ملامت کنان
    که ديگر به دستت نيايد چنان
  • کس از فتنه در پارس ديگر نشان
    نبيند مگر قامت مهوشان
  • يکي پنج بيتم خوش آمد به گوش
    که در مجلسي مي سرودند دوش
  • مرا راحت از زندگي دوش بود
    که آن ماهرويم در آغوش بود
  • در اخبار شاهان پيشينه هست
    که چون تکله بر تخت زنگي نشست
  • که پايابم از دست دشمن نماند
    جز اين قلعه در شهر با من نماند
  • چه تدبير سازم، چه درمان کنم؟
    که از غم بفرسود جان در تنم
  • که در تخت و ملکش نيامد زوال؟
    نماند بجز ملک ايزد تعال
  • خردمند مردي در اقصاي شام
    گرفت از جهان کنج غاري مقام
  • به صبرش در آن کنج تاريک جاي
    به گنج قناعت فرو رفته پاي
  • بزرگان نهادند سر بر درش
    که در مي نيامد به درها سرش
  • تمنا کند عارف پاکباز
    به در يوزه از خويشتن ترک آز
  • در آن مرز کاين پير هشيار بود
    يکي مرزبان ستمگار بود