167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

بوستان سعدي

  • ز ششصد فزون بود پنجاه و پنج
    که پر در شد اين نامبردار گنج
  • قبا گر حريرست و گر پرنيان
    بناچار حشوش بود در ميان
  • شنيدم که در روز اميد و بيم
    بدان را به نيکان ببخشد کريم
  • تو نيز ار بدي بينيم در سخن
    به خلق جهان آفرين کار کن
  • همانا که در پارس انشاي من
    چو مشک است کم قيمت اندر ختن
  • چو خرما به شيريني اندوده پوست
    چو بازش کني استخواني در اوست
  • که سعدي که گوي بلاغت ربود
    در ايام بوبکر بن سعد بود
  • گر از فتنه آيد کسي در پناه
    ندارد جز اين کشور آرامگاه
  • نه ذکر جميلش نهان مي رود
    که صيت کرم در جهان مي رود
  • نبيني در ايام او رنجه اي
    که نالد ز بيداد سرپنجه اي
  • در ايام عدل تو، اي شهريار
    ندارد شکايت کس از روزگار
  • هم از بخت فرخنده فرجام تست
    که تاريخ سعدي در ايام تست
  • که تا بر فلک ماه و خورشيد هست
    در اين دفترت ذکر جاويد هست
  • برون بينم اوصاف شاه از حساب
    نگنجد در اين تنگ ميدان کتاب
  • صدف را که بيني ز دردانه پر
    نه آن قدر دارد که يکدانه در
  • تو آن در مکنون يکدانه اي
    که پيرايه سلطنت خانه اي
  • مقيمش در انصاف و تقوي بدار
    مرادش به دنيا و عقبي برآر
  • خدايا تو اين شاه درويش دوست
    که آسايش خلق در ظل اوست
  • اگر بنده اي سر بر اين در بنه
    کلاه خداوندي از سر بنه
  • محال است چون دوست دارد تو را
    که در دست دشمن گذارد تو را
  • شنيدم که در وقت نزع روان
    به هرمز چنين گفت نوشيروان
  • که خاطر نگهدار درويش باش
    نه در بند آسايش خويش باش
  • نيايد به نزديک دانا پسند
    شبان خفته و گرگ در گوسفند
  • گزند کسانش نيايد پسند
    که ترسد که در ملکش آيد گزند
  • فراخي در آن مرز و کشور مخواه
    که دلتنگ بيني رعيت ز شاه