167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان محتشم کاشاني

  • به من تراوش نزلي که لطف ايشان راست
    نزول آيت بيزاريست در شانم
  • بزرگ اين همه گر خلق مشفق خلقيست
    به حاجتي من اگر در زمانه درمانم
  • ز حمل جور من اين جا ذليل در همه جا
    عزيز پادشهان حاملان ديوانم
  • و گر به خاک سياهم کشد زمانه هنوز
    ز سرمه بيش بود قدر در صفاهانم
  • ز اشک شوق کشندم به پا خزاين لعل
    اگر به خواب ببيند در بدخشانم
  • اگر شوند ز تعليم عندليب زبان
    هزار مرغ زبان بسته در گلستانم
  • همين که در سخن آيند از کمال غرور
    کنند نام زبون لهجه و بد الحانم
  • غرور غفلتشان بين که ايمنند به اين
    که در نيام شکيب است تيغ برانم
  • گرفته ام دو جهان در هنر وليک هنوز
    برون نيامده الماس ريزه از کانم
  • بدين که سنگ گران نيست در ترازوي هجو
    چه ارزن از سبکي کرده اند ارزانم
  • از ازل گرديد در تسخير اقطاع زمين
    نصرت او را علي موسي جعفر ضمان
  • در زمان امر و نهي جاريش نبود محال
    رجعت آب معلق گشته سوي ناودان
  • کاشکي در فرش بودي عرش علوي تا بود
    پادشاه اين چنين را بارگاهي آن چنان
  • اي دل پرشوق کز تعجيل حال کرده اي
    کلک چوبين پاي را در وادي مدحش روان
  • باش تا اين شوکت سرکوب يک سر بشکند
    بيضه هاي سرکشي را در کلاه سرکشان
  • از شهان معني و صورت جلوس هفت شاه
    بر سرير کامکاري شد در اين دولت عنان
  • بهر انشاي ثنايش از خدا دارم اميد
    عمر نوح و طبع خسرو نظم در طي لسان
  • طبع جمعي چون جمل هاي قطاري راست رو
    وز رواني سبعه سياره را در پي روان
  • داري اما بنده افتاده از پائي که هست
    در رکاب شخص طبعش خسرو سيارگان
  • دارد اميد اين زمان کز امتياز پادشاه
    در جهان آثار طبعش بيش ازين بود نهان
  • محتشم هرچند ميدان سخن را نيست پهن
    رخش قدرت بيش ازين در عرصه جرات مران
  • خديو تخت نشين خان پادشاه نشان
    که در دو کون نشان از بلندي شان است
  • چنان زمانه جوان گشته در زمانه او
    که پشت گوژ همين پشت قوس و ميزان است
  • ولي ز پيکر ميزان به بازوان نقود
    که در خزاين او وقف بر گدايان است
  • خبر رسيده به توران که يک جهان آراست
    که در عمارت ويران سراي ايران است
  • علو همت عاليش در جهانگيري
    بري ز نصرت انصار و عون اعوان است
  • لباس کوشش صد ساله در قرار جهان
    نظر به سعي جميلش به قد يک آن است
  • ظهور جو هر صمصام اوست تا حدي
    که در غلاف به چشم غنيم عريان است
  • حسود نيز ازين غصه جنون افزا
    چو لاله داغ به دل چاک در گريبان است
  • اگرچه در جسد هر زمين روان آبيست
    همين يکيست که نام وي آب حيوان است
  • شدست دست زبردست آفريده بسي
    ولي يکيست که در آستين دستان است
  • بسي در صدف افروز مي شود پيدا
    ولي کجا بدر شاهوار يکسان است
  • هزار قلعه گشا هست در خبر اما
    يکيست قالع خيبر که شاه مردان است
  • که با خيال توام غائبانه بازاريست
    که جنس کاسب ارزان در آن همين جان است
  • وگرچه در سپهت از پي ثنا خواني
    ظريف و شاعر و شيرين زبان فراوان است
  • ز شش جهت در روزي بروست بسته و او
    به ملک نظم خداوند هفت ديوان است
  • چه خان جهان جلالت که از جلالت و شان
    ز خسروان جهاندار در شمار آمد
  • ايا به عقل گران لنگري که در جنبت
    خرد به آن همه دانش سبک عيار آمد
  • صلاح راي تو در فتنه بس که صبر نمود
    دل مفتون دشمن به زينهار آمد
  • ز ناز خوي بتان دارد آرزو چه عجب
    اگر اميد تو را دير در کنار آمد
  • عدو چو پنجه قدرت به پنجه تو فکند
    چه تا بهاش که در دست اقتدار آمد
  • ولي چو حلم تواش بر در انابت ديد
    بر او ز ابر ترحم عطيه بار آمد
  • نه در ضمير کسي فکر کارزار گذشت
    نه بر زبان کسي حرف گير و دار آمد
  • در وثاق خاص خود گرد يساق افشاند باز
    آصف کرسي نشين مسند فراز سرفراز
  • از دعاي او به آهنگ اجابت در عراق
    راست جوش کاروانست از صفاهان تا حجاز
  • کارسازيهاي او در سازگار سلطنت
    هست نقش منتخب از نقش دان کارساز
  • محض اعجاز است در اثناي حکم دار و گير
    از تعدي اجتناب و از تطاول احتراز
  • در حقيقت آن قدرها از مزاج اوست فرق
    بر مزاج پادشاهان کز حقيقت بر مجاز
  • اي مهين آصف که بر گرد سرت در گردشست
    مرغ روح آصف بن برخيا از اهتزاز
  • هست در چنگال عصفور تو عنقاي فلک
    راست چون پر کنده گنجشکي به چنگ شاهباز