167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

مواعظ سعدي

  • نگفتمت که چو زنبور زشتخوي مباش
    که چون پرت نبود پاي در سرت مالند
  • نشان آخر عهد و زوال ملک ويست
    که در مصالح بيچارگان نظر نکند
  • آنکه در حضرت بيچون تو قربي دارد
    گر جهاني به هم آيد به بعيدش نکنند
  • وآنکه در نامه او خامه بدبختي تست
    گر همه خلق بکوشند سعيدش نکنند
  • امير ما عسل از دست خلق مي نخورد
    که زهر در قدح انگبين تواند بود
  • عجب که در عسل از زهر مي کند پرهيز
    حذر نمي کند از تير آه زهرآلود
  • به تازيانه مرگ از سرش به در کردند
    که سلطنت به سر تازيانه مي فرمود
  • متکلف به نغمه در قرآن
    حق بيازرد و خلق را بربود
  • اگر ملازم خاک در کسي باشي
    چو آستانه نديم خسيت بايد بود
  • چون مگس در سراي گرد آمد
    خوان نبايد نهاد تا برود
  • هر که ناخوانده آيد از در قوم
    نيک باشد که ناشتا برود
  • تيز در ريش کاروانسالار
    گر بدان ده رود که خر خواهد
  • به لطف و خوي تو در بوستان موجودات
    شکوفه اي نشکفت و شمامه اي ندميد
  • ناگهان بانگ در سراي افتد
    که فلان را محل وعده رسيد
  • سراي دام همايست نيک بختان را
    بود که در همه عمرت يکي به دام آيد
  • نه آدميست که در خرمي و مجموعي
    به خستگان پراکنده بر نبخشايد
  • رزق طاير نهاده در پر و بال
    تا به هر طعمه اي فرو آيد
  • اي غره به رحمت خداوند
    در رحمت او کسي چه گويد
  • بندگان را ز حد به در منواز
    اين سخن سهل تستري گويد
  • بود در خاطرم که يک چندي
    گرچه هستم به اصل و دانش حر
  • به خرد با فرشته هم پهلو
    سخن نظم، نظم دانه در
  • آب کز سرگذشت در جيحون
    چه بدستي، چه نيزه اي، چه هزار
  • دل منه بر جهان که دور بقا
    مي رود همچو سيل سر در زير
  • وز لطافت که هست در طاووس
    کودکان مي کنند بال و پرش
  • هر بهشتي که در جهان خداست
    دوزخي کرده اند بر گذرش