167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان عطار

  • فردا که بپرسش اندر آرند
    در مجلس حشر صوفيان را
  • ما زنده به بوي جام عشقيم
    در مجلس عاشقان جانباز
  • در حوصله جهان نگنجد
    چون گنج ز کنجها برآمد
  • بازآ که در آرزوي رويت
    تدبير دل رميده کردم
  • وين خيمه چار طاق ايوان
    در حلقه عاشقان زند چاک
  • دست اندازان و پاي کوبان
    در محفل قدسيان طربناک
  • در مرتبه کمال کلي
    ساکن شده است و خرم الاک
  • در ظل سرادقات الفت
    راهي طلبد به سر وحدت
  • در شعله نور عشق يکرنگ
    با لمعه برق حسن يکتا
  • در انجمن مقربان است
    زيرا که بدين قدم نشان است
  • در کوکبه طلوع آدم
    منجوق و لواي عز والاست
  • آثار خصال جسم گم شد
    در مطلع نور قرب جانان
  • در پرده نيستي هم آواز
    چون ناله نيم خواب مستان
  • در نسخه کيمياي توحيد
    خواندم که فناست مغز ايمان
  • در حرف نخست باز يابي
    اسرار زمين و آسمان هم
  • منطق الطير عطار

  • جمله عاجز روي بر خاک آمدند
    در خطاب ماعرفناک آمدند
  • سالها بودند مشغول قيام
    در تشهد بود هم عمري تمام
  • باز در معراج شمع ذوالجلال
    مي شنود آواز نعلين بلال
  • انبيا در وصف تو حيران شده
    سرشناسان نيز سرگردان شده
  • زان نظر در بي نشاني داريم
    بي نشاني جاوداني داريم
  • مادرش درجست او را برگرفت
    شيردادش حالي و در برگرفت
  • هرچ حق از بارگاه کبريا
    ريخت در صدر شريف مصطفي
  • در بيان رهنموني آمده
    صاحب اسرار سلوني آمده
  • چارچوب طبع بشکن مردوار
    در درون غار وحدت کن قرار
  • هدهد آشفته دل پرانتظار
    در ميان جمع آمد بي قرار
  • هيچ گوهر رانبود آن سروري
    کان سليمان داشت در انگشتري
  • همت عاليم در کار آمدست
    عزلت از خلقم پديدار آمدست
  • سايه تو گر نديدي شهريار
    در بلاکي ماندي روز شمار
  • گويد انگارم غلامي خود نبود
    در سپاهم ناتمامي خود نبود
  • ملک عالم مصحف اسرار او
    در نکويي آيتي ديدار او
  • لرزه بر اندام خادم اوفتاد
    گوييا در رنج دايم اوفتاد
  • راه دزديده ميان ما بسيست
    رازها در ضمن جان مابسيست
  • جمله با سيمرغ نسبت يافتند
    لاجرم در سير رغبت يافتند
  • عشق سوي فقر در بگشايدت
    فقر سوي کفر ره بنمايدت
  • موي مي بشکافت مرد معنوي
    در کرامات و مقامات قوي
  • روزگار من بشد در انتظار
    گر بود وصلي بيايد روزگار
  • شيخ را بردند تا ديرمغان
    آمدند آنجا مريدان در فغان
  • وصل خواهم و آشنايي يافتن
    چند سوزم در جدايي يافتن
  • آن غبار از راه او برداشتم
    در ميان ظلمتش نگذاشتم
  • چون به حال خود فرونگريستي
    در سجود افتادي و بگريستي
  • چون بديدند آنچنان اصحابناش
    مانده در اندوه و شادي مبتلاش
  • ذره در خورشيد والا اوفتد
    سايه سيمرغ بر ما اوفتد
  • هيبتي زان راه برجان اوفتاد
    آتشي در جان ايشان اوفتاد
  • رفت سرهنگي و کودک رابخواند
    شه بانبازيش در مسند نشاند
  • هرک شد درظل صاحب دولتي
    نبودش در راه هرگز خجلتي
  • وادي دورست و راه مشکلش
    من بميرم در نخستين منزلش
  • گفت مي بينم ترا اهليتي
    هست در اهليتت جمعيتي
  • در سحرگه هاتفيش آواز داد
    سازگارش کرد، کارش ساز داد
  • گر تو او را آفريده بوديي
    در عذابش آرميده بوديي
  • در ره او صد هزاران حکمتست
    قطره راحصه بحري رحمتست
  • بود در اوسط همه بيگانگي
    وز جواني شعبه ديوانگي
  • در غم دنيا گرفتارآمدي
    خاک بر فرقت که مردار آمدي
  • حايطي بودش درختي در ميان
    بر درختش کرد مرغي آشيان
  • ديده آن عنکبوت بي قرار
    در خيالي مي گذارد روزگار
  • ابلق بيهودگي چندين متاز
    در غرور خواجگي چندين مناز
  • مرد گفتش اينچ گفتي نيست راست
    در بيابان فراخت تنگناست
  • از گهر طوقي مرصع ساخته
    فخر را در گردنش انداخته
  • از زرش خلخال و دست ابرنجنش
    رشته ابريشمين در گردنش
  • حرفهايي کز بلندي آسمانش
    سرنهادي تشنه دل در آستانش
  • هست ققنس طرفه مرغي دلستان
    موضع اين مرغ در هندوستان
  • جمله پرندگان خامش شوند
    در خوشي بانگ او بيهش شوند
  • در همه آفاق پيوندي نداشت
    محنت جفتي و فرزندي نداشت
  • نامرادي و مراد اين جهان
    تابجنبي بگذرد در يک زمان
  • بر در زندان چرابودت قرار
    تا سربريده بيني اينت کار
  • اي مسلمان، نامسلم آمدي
    در وفا از کافري کم آمدي
  • چون بود گستاخي آنجا، بازگوي
    در معني برفشان و رازگوي
  • مي گذارد عمر در ناکاميي
    هر زمانش تازه بي آراميي
  • در خيال خويش مغرور آمده
    از فضاي معرفت دورآمده
  • گر بگويي، کم شود آشفتنم
    اندکي رشدي بود در رفتنم
  • در دو عالم شادي مردان بدوست
    زندگي گنبد گردان بدوست
  • ملک اينجا بايدت انداختن
    ملک اينجا بايدت در باختن
  • در ميان خونت بايد آمدن
    وز همه بيرونت بايد آمدن
  • آن شبان را گفت بهر کردگار
    در ميان گوسفندانم گذار
  • کمترين چيزيت در محو صفات
    بخشش جانست و ترک ترهات
  • گفت مي رفتم خرامان در رهي
    اوفتاده بر قلندر ناگهي
  • پير گفتا من بديدم کانبيا
    مبتلا بودند دايم در بلا
  • شاخ وصلم گر ببرآيد چنين
    منج نيکوتر بود در انگبين
  • يک شبي پروانگان جمع آمدند
    در مضيفي طالب شمع آمدند
  • در جهان برخاستي صد رستخيز
    خلق يک سر آمدندي درگريز
  • باز بعضي نيز غايب ماندند
    در کف ذات المخالب ماندند
  • باز بعضي در عجايبهاي راه
    باز استادند هم بر جايگاه
  • گفت آن چاوش کاي سرگشتگان
    همچو در خون دل آغشتگان
  • جمله از غم در تأسف ماندند
    مبتلاي کار يوسف ماندند
  • گفت چون در آتش افروخته
    گشت آن حلاج کلي سوخته
  • اول اندازد بخواري در رهت
    باز برگيرد به عزت ناگهت
  • بود در فرماندهي اسکندري
    قاف تا قاف جهانش لشگري
  • برنخيزد در جهان خرمي
    تا ابد محبوب تر زو آدمي
  • در ميان آفتاب دلستانش
    بود هم چون ذره شکل دهانش
  • بود در همسايگي شهريار
    دختري خورشيد رخ همچون نگار
  • کي شناسي دولت روحانيان
    در ميان حکمت يونانيان
  • خالقا بيچاره راهم ترا
    همچو موري لنگ در چاهم ترا
  • عمر در خون جگر بگداخته
    بهره از عمر ناپرداخته
  • بوسعيد مهنه با مردان راه
    بود روزي در ميان خانقاه
  • زين همه آلودگي پاکم بري
    در مسلماني فرو خاکم بري
  • تذکرة الاوليا عطار

  • ... يي از شب بگذشت، در مسجد گشاده شد و پيري درآمد پلاسي در پوشيده ...
  • ... برود». گفتند: «در هوا مي پري ». گفت: «مرغ در هوا مي پرد». گفتند ...
  • ... و سخن او بيشتر در توکل بود. و در اثناء سخن گفت: «در باديه فرو ...
  • ... که از ميان نعمت در دست تنگي افتد و آن تنگي نزد او بزرگتر از ...
  • و بر در سراي خود خانه يي بي در ساخته بود و شب و روز آنجانشستي که ...
  • بزرگي گفت: «در حال بيماري در آن دهليز خفته بود و گرمايي عظيم بود ...