نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان محتشم کاشاني
مثال نال شدي
در
مضيق ناکامي
من گداخته جان را تن بلا پرور
گهي ز وسوسه بي کسي و تنهائي
چو غنچه دست من تنگ دل گريبان
در
که
در
ولايت هند از عداوت گردون
فتاده طفل و يتيم و غريب و بي مادر
چو بعد از آن سپه خواب براساس حواس
گشود دست و تنم را فکند
در
بستر
پناه ملک و ملل شاه و شاهزاده هند
که خاک روب
در
اوست خسرو خاور
ز گرمي غضبش سنگ ريزه
در
ته آب
ز تاب واهمه يابد حرارت اخگر
به جوشن تن خيرالبشر علي ولي
حصار قلعه دين فاتح
در
خيبر
در
باغ اگر عبور کند باد هيبتش
کس برگ ارغوان نشناسد ز زعفران
در
دل اگر عبور کند صيت صولتش
از هول بشکند قفس جسم مرغ جان
اي بر
در
سراي تو هر صبح آفتاب
تا شام کرده فره چراني ملازمان
دريا درون قطره تواند گرفت جا
گر جا کند جلال تو
در
جوف آسمان
هم گفته ام که هرچه از آن جانب آورند
اين جا برسم جايزه آرند
در
ميان
اين طاعت ارچه نيک نکردم ادا ولي
شد
در
قضا نمودن آن طبع من جوان
دانادلي که تربيتش سنگ ريزه را
در
بطن روزگار بدر توامان کند
عدلش مدققي است که زنجير اعتراض
در
گردن عدالت نوشيروان کند
رايش محققي است که آينده روزگار
در
کتم غيب هرچه نمايد عيان کند
آن قبله است
در
گه گردون نظير شه
کش آستان مقابله با کهکشان کند
وز راي چاره ساز به اندک توجهي
قادر بود که
در
بدن مرده جان کند
تير قدر گهي که نهد
در
کمان قضا
هرجا اشاره تو بود او نشان کند
فتد
در
معدنيان آتشي کز گرمي آهن
زره سازي کند آسان تر از داود آهنگر
به جيب جوشن جيشت سراغ مثل اسب خود
در
و دروازه کنکان زند هنگامه محشر
چه شد آن مهربانيها که دايم بود
در
مجلس
ز تر داماني چشم نمينم آستينت تر
هميشه تيشه همي سازد از هلال سپهر
که
در
دلم نگذارد بناي عيش آباد
ز افتراق احبا ميان ما و سرور
قضيه مانعة الجمع
در
جميع مواد
در
يگانه درياي اجتهاد که هست
به فضل و مرتبه از خلق بر و بحر زياد
دروس نافع او
در
نهايت تنقيح
که بهتر از همه داند قواعد ارشاد
بود ز لمعه مصباح ذات کامل او
هزار منهج ايضاح
در
طريق رشاد
به لطف منطق او اهل علم را تصديق
که
در
کلام فصيحش صحيح نيست فساد
تفاوت تو بر آحاد مردم آن قدر است
که
در
طريق حساب از الوف بر آحاد
از آن عقايد ارباب دين باوست درست
که داد داوري و عدل
در
شرايع داد
بود بديع کلام مفيد مختصرش
چو
در
بيان معاني کند نکات ايراد
اگرچه محتشم از گردش قضا و قدر
به پاي بوس سگان
در
تو دير افتاد
ولي به غلغله کوس مدحتت فکنم
خروش و ولوله
در
چرخ اگر کني امداد
چو گل ز صد طرفم چاک
در
گريبانست
نهال گلشن دردم من اين گل آنست
محيط جود تو بحريست بي کران که
در
آن
حبابها چو سپهر برين فراوان است
ز لجه کرمت قلزميست هر قطره
چه قلزمي که
در
آن صد هزار عمان است
منم که
در
چمن مدح حيدر کرار
هميشه بلبل طبعم هزار دستان است
سيه دلي که بود
در
دلش عداوت من
بسان هيمه دوزخ سزاش نيران است
به او مجال حکايت مده که هر نفسش
در
آستين حيل صد هزار دستان است
بزرگوارا اميرا اگرچه نظم فقير
نه
در
برابر شعر ظهير و سلمان است
ولي به تربيت روزگار
در
دل کان
حجر که تيره جماديست لعل رخشان است
عروس فکرت ايشان ز فکر شاه و امير
به جلوه آمده
در
حجله گاه ديوان است
احداث کرده جذبه راه ديار شوق
در
مرکبان سست پي من تک غزال
زد آفتاب چرخ که از دولت سريع
بعد از عروج روي کند
در
ره زوال
در
مصر سلطنت نه همين اسم بود و بس
ميراث يوسفي که به او يافت انتقال
اين سلطنت که شاهد طاقت گداز بود
در
ابتداي ناز نمود از تتق جمال
اينک جهان گرفته سراسر فروغ وي
که افزوني اندرون چو ترقيست
در
هلال
وز تازيانه کاري تعجيل داد پر
آن باره را که بود تحرک
در
او محال
آن که مفتاح
در
گنج شفا دارد به تو
خانه صحت من کرد به حکمت تاراج
سروري کو به بلند اختري او که بود
پادشه را
در
تقويتش زينت تاج
صفحه قبل
1
...
2247
2248
2249
2250
2251
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن