167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان محتشم کاشاني

  • مثال نال شدي در مضيق ناکامي
    من گداخته جان را تن بلا پرور
  • گهي ز وسوسه بي کسي و تنهائي
    چو غنچه دست من تنگ دل گريبان در
  • که در ولايت هند از عداوت گردون
    فتاده طفل و يتيم و غريب و بي مادر
  • چو بعد از آن سپه خواب براساس حواس
    گشود دست و تنم را فکند در بستر
  • پناه ملک و ملل شاه و شاهزاده هند
    که خاک روب در اوست خسرو خاور
  • ز گرمي غضبش سنگ ريزه در ته آب
    ز تاب واهمه يابد حرارت اخگر
  • به جوشن تن خيرالبشر علي ولي
    حصار قلعه دين فاتح در خيبر
  • در باغ اگر عبور کند باد هيبتش
    کس برگ ارغوان نشناسد ز زعفران
  • در دل اگر عبور کند صيت صولتش
    از هول بشکند قفس جسم مرغ جان
  • اي بر در سراي تو هر صبح آفتاب
    تا شام کرده فره چراني ملازمان
  • دريا درون قطره تواند گرفت جا
    گر جا کند جلال تو در جوف آسمان
  • هم گفته ام که هرچه از آن جانب آورند
    اين جا برسم جايزه آرند در ميان
  • اين طاعت ارچه نيک نکردم ادا ولي
    شد در قضا نمودن آن طبع من جوان
  • دانادلي که تربيتش سنگ ريزه را
    در بطن روزگار بدر توامان کند
  • عدلش مدققي است که زنجير اعتراض
    در گردن عدالت نوشيروان کند
  • رايش محققي است که آينده روزگار
    در کتم غيب هرچه نمايد عيان کند
  • آن قبله است در گه گردون نظير شه
    کش آستان مقابله با کهکشان کند
  • وز راي چاره ساز به اندک توجهي
    قادر بود که در بدن مرده جان کند
  • تير قدر گهي که نهد در کمان قضا
    هرجا اشاره تو بود او نشان کند
  • فتد در معدنيان آتشي کز گرمي آهن
    زره سازي کند آسان تر از داود آهنگر
  • به جيب جوشن جيشت سراغ مثل اسب خود
    در و دروازه کنکان زند هنگامه محشر
  • چه شد آن مهربانيها که دايم بود در مجلس
    ز تر داماني چشم نمينم آستينت تر
  • هميشه تيشه همي سازد از هلال سپهر
    که در دلم نگذارد بناي عيش آباد
  • ز افتراق احبا ميان ما و سرور
    قضيه مانعة الجمع در جميع مواد
  • در يگانه درياي اجتهاد که هست
    به فضل و مرتبه از خلق بر و بحر زياد
  • دروس نافع او در نهايت تنقيح
    که بهتر از همه داند قواعد ارشاد
  • بود ز لمعه مصباح ذات کامل او
    هزار منهج ايضاح در طريق رشاد
  • به لطف منطق او اهل علم را تصديق
    که در کلام فصيحش صحيح نيست فساد
  • تفاوت تو بر آحاد مردم آن قدر است
    که در طريق حساب از الوف بر آحاد
  • از آن عقايد ارباب دين باوست درست
    که داد داوري و عدل در شرايع داد
  • بود بديع کلام مفيد مختصرش
    چو در بيان معاني کند نکات ايراد
  • اگرچه محتشم از گردش قضا و قدر
    به پاي بوس سگان در تو دير افتاد
  • ولي به غلغله کوس مدحتت فکنم
    خروش و ولوله در چرخ اگر کني امداد
  • چو گل ز صد طرفم چاک در گريبانست
    نهال گلشن دردم من اين گل آنست
  • محيط جود تو بحريست بي کران که در آن
    حبابها چو سپهر برين فراوان است
  • ز لجه کرمت قلزميست هر قطره
    چه قلزمي که در آن صد هزار عمان است
  • منم که در چمن مدح حيدر کرار
    هميشه بلبل طبعم هزار دستان است
  • سيه دلي که بود در دلش عداوت من
    بسان هيمه دوزخ سزاش نيران است
  • به او مجال حکايت مده که هر نفسش
    در آستين حيل صد هزار دستان است
  • بزرگوارا اميرا اگرچه نظم فقير
    نه در برابر شعر ظهير و سلمان است
  • ولي به تربيت روزگار در دل کان
    حجر که تيره جماديست لعل رخشان است
  • عروس فکرت ايشان ز فکر شاه و امير
    به جلوه آمده در حجله گاه ديوان است
  • احداث کرده جذبه راه ديار شوق
    در مرکبان سست پي من تک غزال
  • زد آفتاب چرخ که از دولت سريع
    بعد از عروج روي کند در ره زوال
  • در مصر سلطنت نه همين اسم بود و بس
    ميراث يوسفي که به او يافت انتقال
  • اين سلطنت که شاهد طاقت گداز بود
    در ابتداي ناز نمود از تتق جمال
  • اينک جهان گرفته سراسر فروغ وي
    که افزوني اندرون چو ترقيست در هلال
  • وز تازيانه کاري تعجيل داد پر
    آن باره را که بود تحرک در او محال
  • آن که مفتاح در گنج شفا دارد به تو
    خانه صحت من کرد به حکمت تاراج
  • سروري کو به بلند اختري او که بود
    پادشه را در تقويتش زينت تاج