167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان محتشم کاشاني

  • از درگهي که هست سگش آهوي حرم
    در گردنم به يک کشش افکنده صد طناب
  • وز شرم کس نکرده نگه در رخش درست
    از بس که دارد از نظر مردم اجتناب
  • در خواب نيز تا نتواند نظر فکند
    نامحرمي بر آن مه خورشيد احتجاب
  • خود هم به عکس صورت خود گر نظر کند
    ترسم که عصمتش کند اعراض در عتاب
  • از عصمتش بديع مدان کز کمال شرم
    دارد جمال خود ز ملک نيز در نقاب
  • در دامن سحاب فتد ذره اي از آن
    تا دامن ابد دمد از خاک مشگناب
  • هست از غرور صنعه تانيث صعوه را
    در عهد او نظر به حقارت سوي عقاب
  • بر درگهش گداي کمين مملکت مدار
    در خدمتش غلام کمين سلطنت مآب
  • محتاج يک حديث توام در مهم خويش
    اي هر حديث از تو برابر به صد کتاب
  • چون سينه صدف صدف سينه ها تمام
    در عهد من گران شده از گوهر مذاب
  • سرتاسر جهان ز در نظم من پر است
    الا خزانه دل نواب کامياب
  • يک در به بيع طبع همايون او رسان
    تا وارهم ز فاقه من خانمان خراب
  • بهر تو دعا که کند در دلي گذر
    از دل گذر نکرده به لب باد مستجاب
  • حرفي که ساخت گوش زدم در ازاي آن
    از من هزار شکر به گوش جهان رسيد
  • در موکبش به حاشيه کهترين سوار
    دوش هزار خسرو خسرو نشان رسيد
  • در محفلش به حاشيه کمترين جدار
    روي مزار قدسي عرش آشيان رسيد
  • اقبال هرکه خواست به پاي خود از پيش
    سيلاب سان ذخيره در ياوکان رسيد
  • زنجير عدل او چو در آفاق بسته شد
    صد چشم بر عدالت نوشيروان رسيد
  • بادا کشيده خوان نوالت که در جهان
    فيضش به صد جفاکش بي خانمان رسيد
  • گشت در مهد گران جنبش دهر آخر کار
    خوش خوش از خواب گرانديده بختم بيدار
  • کرده از قوت امداد خودم رتبه بلند
    داده در ساحت اعزاز خودم رخصت يار
  • قسمت آموخته در گه رزاق کبير
    که کفش واسطه رزق صغار است و کبار
  • آن که با عصمت او رابعه حجله چرخ
    در پس پرده به رسوائي خود کرد اقرار
  • در رکابت همه اصناف ملک غاشيه کش
    از صفات همه اوراق فلک غاشيه دار
  • جاي او هيچ ستاينده نگيرد در دور
    گر کند تا بايد سعي سپهر دوار
  • به اميري که در احرام نمازش هر شب
    بانگ تکبير ز تکبير رسيدي به هزار
  • غنچه در ديده من اخگر و گل آتش تيز
    ارغوان بر سر آن شعله ريزنده شرار
  • آسمان کوکبه شهزاده پريخان خانم
    کاسمان راست به خاک در او استظهار
  • کاميابي که اگر طول بقا در خواهد
    بر حياتش کشد ايزد رقم استمرار
  • ز جهان راندنش از غيرت هم نامي خود
    گر پري همچو بشر جلوه کند در ابصار
  • ز اقتضاي قرق عصمت او شايد اگر
    روي برتابد و از شرم کند در ديوار
  • در رياض حرم او که دو صد گلزار است
    نکند آب و هوا تربيت نرگس زار
  • قصد ايثار ذخاير چکند در يک دم
    بحر ذخار برآرد ز کف او زنهار
  • عدل او چون شکند صولت سر پنجه ظلم
    خنده بر باز زند کبک دري در کوهسار
  • وز سخنهاي قوي خلعت پر زور مدام
    بختيانم به قطارند و روان در اقطار
  • دهي انصاف که اعجاز بود ناکردن
    با چنين خاطر افکار خطا در افکار
  • وندرين ملک اگر راه کنم در بزمي
    يا به راهي ابدالدهر نشينم چو غبار
  • دو کشتي متساوي اساس را در بحر
    يکي رساند به ساحل يکي به طوفان داد
  • دو سالک متشابه سلوک را در عشق
    يکي ز وصل بشارت يکي ز هجران داد
  • زبان بسته که بد حکمتي نهفته در آن
    به کمترين طبقات صنوف حيوان داد
  • بهر که در طلب گنج لايزالي بود
    گليم مختصر فقر و گنج ويران داد
  • کرم بر اوست مسلم که آن چه وقت سؤال
    گذشت در دل سايل هزار چندان داد
  • فتاد زلزله در گور حاتم از غيرت
    چو شخص همت او رخش جود جولان داد
  • توئي ز معدلت آن کسرئي که در عهدت
    رواج عدل از ايران اثر به توران داد
  • هميشه تا به کف روزگار در و گهر
    توان ز موهبت بحر و کان فراوان داد
  • کند چو ساقي لطفت مي کرم در جام
    شود به آن همه زردي رخ طمع احمر
  • کميت ناطقه در عرصه ستايش او
    بماند از تک و وصفش نگفته ماند اکثر
  • شهنشها ملکا داورا جهان دارا
    زهي ز داوريت در جهان جهان دگر
  • چنان شده است جهان فراخ بر من تنگ
    که در بدن نفسم را نمانده راه گذر
  • اگر نيافتي از منهيان عالم غيب
    دلم ز لطف تو در عالم مثال خبر