167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان محتشم کاشاني

  • در نورديدم سخن کاوصاف اين عالم نورد
    کرده بر خنگ بلاغت تنگ ميدان بيان
  • نوزده سال از براي فتح باب دولتت
    دست اميدم به دعوت زد در نه آسمان
  • در طلوع آفتاب دولت و نصرت گرفت
    سايه چتر همايون قيروان تا قيروان
  • در سجود بارگاه عرش تمثالت کشيد
    هر مکين فرش غبرا سر به اوج لامکان
  • تا شود طالع ز برج قلعه چرخ آفتاب
    در نقاب نور سازد چهره ظلمت نهان
  • زبده حکم ملوکست آن چه داراي حکم
    مي کند در بارگاه شاهي از حکم اله
  • در دل دجال افکند انقلاب از مهر او
    مهدي اقبال از همت برون کايد ز چاه
  • مي نويسد زود کلک منهيان در مدح شاه
    سوي مردم ليس في الافاق سلطان سواه
  • تا بود لطف الهي با روان آن ملوک
    تا بود اسم سپاهي در زبان اين سپاه
  • اي ماه چارده ز جمال تو در حجاب
    حيران آفتاب رخت چشم آفتاب
  • خورشيد در مقدمه شب کند طلوع
    بعد از غروب اگر ز جمال افکني نقاب
  • از ترک چشمت آرزوي کاينات را
    در هر نگه هزار سئوالي است بي جواب
  • در بزم از فرشته عجب نبود ار خورد
    از دست ساقيان ملک پيکرت شراب
  • يزدان که شاه حمزه غازيت نام کرد
    از زور حمزه در ازلت ساخت بهره ياب
  • خود را ز چرخ در ظلمات افکند ز هم
    بر آفتاب اگر نظر اندازي از عتاب
  • گر عنکبوت را به مثل تقويت کني
    در لعب کوه را کند آويزه لعاب
  • در دست خازنان تو ماند زر و گهر
    غربال را اگر به توان ساخت ظرف آب
  • با آن که در ممالک هند و بلاد روم
    نظم من است خال رخ لؤلؤ خوشاب
  • يک مصرعم به جايزه هرگز نمي رسد
    زان رو که خرمنم به جوي نيست در حساب
  • اي زير مشق سر خط حسن تو آفتاب
    در مشق مد کشيدن زلف تو مشگناب
  • عکست که جاي کرده در آب اي محيط حسن
    مي بيندت مگر که چنين دارد اضطراب
  • تا در خراب کردن عالم کنند سعي
    شور و فتور و فتنه و آشوب و انقلاب
  • امر عالي را به امر عالي او عنقريب
    در فرامين گشته فرمان همايون جانشين
  • اوست در خفتان ديگر يا برون آورده سر
    حمزه صاحبقران از جيب آن نصرت قرين
  • پيکر آراي عدو گردد مشبک کار دهر
    در سپاه او کمان داران چه خيزند از کمين
  • شخص اجل آنچه داشت در پس دندان صبر
    گفت با اعداي خويش او به زبان سنان
  • وقت فرس تاختن ميفکند بر زمين
    زلزله انگيزيش غلغله در آسمان
  • لنگر صبر و سکون بگسلد از اضطراب
    گوي زمين در کفش بيند اگر صولجان
  • رستم زور آزما باز نبندد کمر
    زور تو را گر شود در صدد امتحان
  • چرخ زبردست اگر با تو فتد در تلاش
    بر کمرش بگسلد منطقه کهکشان
  • گرم به خورشيد اگر بنگري از تاب تو
    در ظلماتش کنند مهر پرستان نهان
  • در طبقات ملوک پادشهي برگزيد
    تيغ زن و صف شکن شيردل و نوجوان
  • موي اگر پل شود در کنف حفظ وي
    تا ابدش نگسلد پويه پيل دمان
  • تا رودش در رکاب چرخ طويل انتظار
    بر کنفش شد کهن غاشيه کهکشان
  • بگذرد از خاره تير گرچه در اثناي کار
    نرم کند مشت او مهره پشت کمان
  • دشمن از ادبار اگر در ره رمحت فتد
    آيد از اقبال تو کار سنان از بنان
  • ز آفت بخت نگون خصم تو را در مزاج
    غير گل گرد ميخ نشکفد از زعفران
  • در کفلش چون کشند از حرکاتش زند
    طعنه به بال ملک دامن بر گستوان
  • نيک توان يافتن صنعت او در يورش
    ليک از ابعاد اگر رفت تناهي توان
  • بس که سبک خيزيش جذب کند ثقل وي
    بر شمرد بحر را در ره هندوستان
  • باد ز پس ماندگي پيش فتد هم گهي
    گرد جهان گر بود در عقب او دوان
  • در ره باريک کرد پويه او بي رواج
    کار رسن با زر ابر زير ريسمان
  • جه جا حريم در پادشاه زاده اعظم
    که دو راست به دوران او عظيم جلائي
  • سمي حيدر صفدر که صفدران جهان را
    نيامداست چه او در نظر صفوف گشائي
  • سپهر تيز روش در رکاب غاشيه داري
    هلال پشت خمش بر جناب ناصيه سائي
  • فلک به رقص درآيد ز خرمي چو برآيد
    ز کوي خسرويش در بسيط خاک صدائي
  • عجب که کلک هوس در قلمرو تو برآيد
    صبي غير مکلف به قصد خط خطائي
  • براي خصم تو گرديده در بلندي و پستي
    سپهر تفرقه بازي زمانه حادثه زائي
  • آيا گل چمن حيدري که در چمن تو
    سخن رسانده به معجز کمينه نغمه سرائي
  • فلک حشم ملکا محتشم گداي در تو
    ز همت است گدائي به التفات سزائي