167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان محتشم کاشاني

  • ساقيا بر ساحل غم مانده ام وقتست اگر
    کشيت ساغر روان در قلزم مي ميکني
  • سنبل از تاب جمالت مي نشيند در عرق
    زلف را هرگه نقاب روي پر خوي ميکني
  • آهوان در پايت اي مجنون از آن سر مي نهند
    کاشنائي با سگ ليلي پياپي ميکني
  • آن که هرگز نزد از شرم در معشوقي
    امشب افکند به سويم نظر معشوقي
  • امشب از پاي فتادم که پياپي مي کرد
    در دل من گذر از رهگذر معشوقي
  • امشب از من حرکت رفت که بيش از همه شب
    يافتم در حرکاتش اثر معشوقي
  • متاع قرار و سکون در دل ما
    درين عهد اکسير و عنقاست گوئي
  • هنوزت ز کين صورت خشم پنهان
    در آيينه چهره پيداست گوئي
  • سواد خط مژه ام زان فراق نامه سترد
    که در وداع بنامم گذاشتي رفتي
  • به غير حسرت و مردن بري نداد آن تخم
    که در زمين دل خسته کاشتي رفتي
  • لواي هجر که يک چند بود افکنده
    تو در شکست غمش برفراشتي رفتي
  • دگر به زيستن محتشم اميد مدار
    چنين که در تب مرگش گذاشتي رفتي
  • تفاوت ارچه شد پيدا که در خيل هواداران
    يکي را کاستي حرمت يکي را محترم کردي
  • نرگس چشمت اي گل مي فکند دمادم
    در دل چاک چاکم اي مژه خارخاري
  • شکرستان جمال تو چنان مي خواهم
    که در آنجا مگسي را نبود گنجائي
  • محتشم در صفت آري به شکر ريزي تو
    طوطي نيست درين نه قفس مينائي
  • اختيار کشتنم دادي به دست مدعي
    در هلاک خويشتن بي اختيارم ساختي
  • شرمت از مهر و وفاي من نبودت اي دريغ
    کز جفا در پيش مردم شرمساري ساختي
  • دم بسمل شدن در قبله بايد روي قرباني
    مگردان روي از من تا ز قربان رونگرداني
  • دم خون ريختن از ديدن رويت مکن منعم
    که کس در حالت بسمل نبندد چشم قرباني
  • ندارم در شب هجران درون کلبه احزان
    به غير از ناله دم سازي وراي گريه دلسوزي
  • اين است که در جهان به صدرنگ
    گرديده خزان بهارم از وي
  • در زير قباش آن بدن بين
    اينست که زير بارم از وي
  • آن درج عقيق بين مي آلود
    اينست که در خمارم از وي
  • جوشن در صبر است شکيبنده دلان را
    رخساره چون پنجه ماهي که تو داري
  • در بزم سبک مي کندت محتشم امشب
    بي لنگري شعله آهي که تو داري
  • آن بلبلم که جلوه آتش گل من است
    در دام آرزو نکشد رنگ و بو مرا
  • در عاشقي مرا چه گنه کافريدگار
    خود آفريده عاشق روي نکو مرا
  • محتشم چرخ گداي در ما گشتي اگر
    شدي آن گنج روان ساکن ويرانه ما
  • اي زير مشق سر خط حسن تو افتاب
    در مشق با کشيدن زلف تو مشگ ناب
  • در عالمي که رتبه حسن از يگانگيست
    نه آينه است عکس پذير از رخت نه آب
  • آهم شرر فشان شده ياران حذر کنيد
    کاين آه در تراوش باران آتش است
  • تيغش رقم حيات بزدود
    با آن که هنوز در نيام است
  • در محمل ناز مطمئن نيست
    کش ناقه هنوز بي زمام است
  • ديگ هوس ز آتش اوست
    در جوش ولي هنوز خام است
  • سالها قطره زدن مور ضعيفي چو مرا
    در پي دانه خال تو عبث بود عبث
  • بي لبت تشنه چو مرديم شکيبائي ما
    در تمناي زلال تو عبث بود عبث
  • حديث درد مرا دهر در ميان انداخت
    که شد حديث دگر درد پروران منسوخ
  • از خشگ سال ناز جهان ميشود خلاص
    سال دگر که ماه تو در هاله ميرود
  • ز روي تست فروغ جهان مباد آن روز
    که افتاب جمال تو در نقاب شود
  • شمشير قاطع اجل است آلت نجات
    آنجا که گردن دل من مانده در کمند
  • از اضطراب درد تو بر بستر هلاک
    افتاده ام چنان که در آتش فتد سپند
  • بندي شش جهتم فرد چو آن مهره نرد
    کش جدا در عقب عقده ششدر بازند
  • خدنگ ناز تو تيريست کز کمان غرور
    نجسته تا پروسوفار در نشان بدود
  • من و تغافل چشمي که سردهد چو نگاه
    ز تيزي مژه در ريشه هاي جان بدود
  • فتاده نقد دلي در ميان صد دل بر
    به عشوه گوي که بردارد از ميان بدود
  • دعاي دير اثر پيک آه مي طلبد
    که در رکاب سرشگ سبک عنان بدود
  • سمند ناز چو راني گذر به محتشم آر
    که در رکاب به اين پاي ناروان بدود
  • نزديک شد فرارم ازين عرصه کز قياس
    در بازي تو ماتي خود ديده ام ز دور
  • ميرم براي آن که ز چشم مشعبدش
    شطرنج غائبانه توان باخت در حضور