نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان محتشم کاشاني
اي گردن بلند قدان
در
کمند تو
رعنائي آفريده قد بلند تو
خوش نرخ خنده تو به بازار آرزو
افکنده
در
مزاد لب نوشخند تو
قتلش رواست گر همه صيد حرم بود
آن صيد کاضطراب کند
در
کمند تو
چند افکني
در
آتش سوزان دل مرا
هست اين سياه روز دل من پسند تو
دل برگرفتي ز تو جانا اگر بدي
در
سينه من آن دل هجران پسند تو
داد دقت داده تا آورده جنبش
در
قلم
صانع يکتا براي حسن بي همتاي او
دوش چون ديدم نهان
در
روي آتشناک او
يافت کز جان عاشقم من سگ ادراک او
مدعي
در
مجلسم جا مي دهد پهلوي تو
تا شود آگاه اگر ناگاه بينم روي تو
باد را نگذارد از تدبير
در
کويت رقيب
تا نيارد سوي من روز جدائي بوي تو
بلند تا نشود
در
غمت حکايت من
نهفته با دل خود مي کنم شکايت تو
برابري به مه او روي نکرد مهي
که رو نساخت چو آيينه
در
برابر او
چشم مکحل باز کن بر عاشقان افکن نظر
گو
در
ميان مردمان عاشق کشي بنياد شد
بي محابا غوطه
در
درياي آتش خوردن است
بي حذر برقع کشيدن ز آفتاب روي او
نکهتش
در
جنبش آرد خفتگان خاک را
چون فشاند باد گرد از موي عنبر بوي او
در
قيامت کز زمين خيزند سربازان عشق
صد قيامت بيش خيزد از زمين کوي او
نرگس حاضرجوابش مي دهد
در
ره جواب
قاصدي را کز اشارت مي فرستم سوي او
چون برفروزد آينه زان آفتاب رو
رو سوي هر که آورد آتش زند
در
او
گشت به تلخکاميم ليک خوشم که
در
جهان
کس نکشيد همچو من آرزوي جفاي او
آهوي دشت از تو به کام و من اسير
در
شهر مانده همچو سگان داغدار تو
زخم ناخورده گذشتم زهم اي سنگين دل
در
کمان تير نگاه اين همه دارند نگاه
هزارخانه سيه ساز
در
کمين دارد
براي محتشم آن مه وراي چشم سياه
آنجا که بود بهر تو
در
خاک دامها
دام که پاره کرده ورام که بوده اي
سرگرميت چو برده به کسب هوا برون
خورشيدوار بر
در
و بام که بوده اي
در
حالت شکفتگي از رغم محتشم
حالت طلب ز طرز کلام که بوده اي
تشريف وصل
در
بر اغيار ديده اي
با دل قرار فرقت دلدار داده اي
از جوي يار بر سر آتش نشسته اي
وز رشگ غير بر
در
غيرت ستاده اي
پا از ره سلامت دوران کشيده اي
بر خورد
در
ملامت مردم گشاده اي
در
ميان شاهدان گل دگر باد بهار
کرده گل ريزي که خون از چشم بلبل ريخته
محتشم زاري کنان
در
پاي سرو سر کشت
آبروي خويش از عين تنزل ريخته
پيش چشم ساحرت هاروت از شرمندگي
نسخه هاي سحر را
در
چاه بابل ريخته
درياي عشق خوبان بحري نکوست اما
کشتي ما
در
آن بحر بد لنگري گسسته
ديوان محتشم را گه گه نظاره ميکن
شايد
در
او بيابي ابيات جسته جسته
در
پرده دارد آن مه مجلس نشين دريغ
رويي که طعنه بر مه گردون نشين زده
شيخ که دامن کش از بتان شده اي گل
داغ تو
در
آستين چو لاله نهفته
ابر براي شکست شيشه غنچه
در
بغل لاله سنگ ژاله نهفته
تن که نه قرباني بتان شود اولي
در
دهن گور آن نواله نهفته
آن چه خضر سالها شتافتش از پي
در
دو پياله مي دو ساله نهفته
پيش بناگوش او ز طره سيه پوش
برگ گل و لاله
در
گلاله نهفته
زان نگه قافله صبر گريزان وز پي
مژه ها تيغ
در
آن قافله خوابانيده
بيش از دي گرم استغنا زدن گرديده اي
غالبا امروز
در
آيينه خود را ديده اي
خواب گران صبح خبر داد ازين که دوش
در
بزم کرده آن چه توانسته بوده اي
گفتن چه احتياج که غيري نبوده است
در
خانه دلم که تو پيوسته بوده اي
گفتي دلت که برده ندانسته ام بگو
در
دلبري تو اين همه دانسته بوده اي
در
برم بهر خدمت شايسته رقيب
اي محتشم تو اين همه بايسته بوده اي
از غايت مضايقه
در
گفت و گو مرا
راضي به يک شنيدن دشنام کرده اي
در
غين مهر اين که مرا کشته اي نهان
تقليد مهرباني ايام کرده اي
ترسم دمار از من بي ته برآورد
مرد آزمايي که تو
در
جام کرده اي
از نسيم آن خطم
در
حيرت از صنع اله
کز گل انسان برآورد اين عبيرافشان گياه
در
جهانگير بست حسنت بي امان گوئي که هست
توامان با دولت سلطان محمد پادشاه
محتشم کايينه دل داده صيقل همچو من
در
دعاي دولتش بادا موافق سال و ماه
صفحه قبل
1
...
2238
2239
2240
2241
2242
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن