نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان عطار
مفتاح هدايتم تو دادي
آنگه
در
اهليت گشودم
در
عشق تو يافتم سعادت
صد باره درون خود زدودم
فرياد که زير پرده مردم
افسوس که پرده
در
ندارم
کو
در
عالم کسي که برهاند
يکباره ز ناکسي عطارم
مي تافت پياپي و دمادم
تا خواست فکند
در
حلولم
چون نيک نگاه کردم آن روز
بنمود جمال
در
افولم
کافر گردي علي الحقيقه
در
حال اگر کني قبولم
از عشق
در
اندرون جانم
دردي است که مرهمي ندانم
بر نام تو
در
ميان خشکي
کشتي روان روان برانم
در
هر قدمي ز راه سيلي
از ديده خونفشان برانم
گر
در
سر عشق رفت جانم
شکرانه هزار جان فشانم
وليکن آنکه
در
درياست غرقه
ندانم تا دهد هرگز نشانم
اگر کاري عيان من نگردد
چو مرداري شوم
در
خاکدانم
غرقه زانم
در
بن درياي خون
کارزوي آشنايي مي کنم
در
جهاني که مست هشيار است
هوشياران مست آمده ايم
در
حالت بيخودي چو عطاريم
پروانه شمع نور مشکاتيم
گرچه
در
عشق تو جان درباختيم
قيمت سوداي تو نشناختيم
بر اميد وصل تو پروانه وار
خويشتن
در
آتشت انداختيم
هرچه همه عمر همي ساختيم
در
ره ترسابچه درباختيم
تا
در
ره نامرادي افتاديم
بر کل مراد پادشا گشتيم
بس روز که
در
هواي رويت
بگسسته نفس نفس شمرديم
با هم نفسي ز درد عشقش
در
کنج فنا بيارميديم
در
عالم پر عجايب عشق
آوازه او بسي شنيديم
تو فارغ و ما
در
اشتياقت
بيچارگيي تمام داريم
ناخورده دمي شراب ايمان
از ظلمت کفر
در
خماريم
نه يار جمال مي نمايد
نه
در
خور دستگاه ياريم
دردي که شمار کرد عطار
تا روز شمار
در
شماريم
بر هرچه که دل نهاده باشيم
در
مشرکي اوفتاده باشيم
بيا تا
در
تماشاي خرابات
چو رندان تماشايي بباشيم
در
شهر ندا زنيم و گوييم
معشوقه خويش را غلاميم
آبي
در
ده صبوحيان را
کز عشق به سينه آتشينيم
هستي تو چو آسمان سبکرو
در
بند گران کجات جويم
در
پرده شدي خموش گشتي
من نعره زنان کجات جويم
گلگون جمال
در
جهان تاز
وز عمر رونده داد بستان
در
پيش رخت پياده گشته
از بهر سجود شهسواران
بيکاره بمانده اند جمله
در
شيوه تو شگرف کاران
در
ده مي صاف وصل يکبار
تا باز رهند دردخواران
در
بيابان آرزومنديت
سر فدا کرده صاحب اسراران
دل عطار مرغ دانه توست
باشه
در
مرغ خويشتن مپران
از زلف مشعبدت چو مهره
در
ششدره مانده حلقه بازان
تسبيح رخت کنند دايم
در
پرده حسن دلنوازان
هر لحظه هزار عاشق مست
در
راه تو آستين فشانان
چون درآيد تيرباران بلا
در
هزيمت دامن تر داشتن
براميد تو
در
پي عطار
سفر اندرون توان کردن
در
ميکده دست بر گشادن
با ساقي روح مي کشيدن
بي خويش شدن ز هستي خويش
در
هستي او بيارميدن
آتشي
در
جمله آفاق زن
نوبت حسن علي الاطلاق زن
زره چون
در
نمي پوشيم از زلف
ميان تيربارانم ميفکن
اي لبت حقه گهر بسته
دهنت شور
در
شکر بسته
ساقيا خمخانه را بگشاي
در
عاشقان را باده ابرار ده
ديده روي خويشتن
در
آينه
بر جمال خويشتن شيدا شده
عاشقان مستغرق تو صد هزار
در
سواد اين بيابان مانده
زهاد زمانه را سر زلفت
در
معرض صد گناه افکنده
ذرات دو کون ديده گردند
وايند چو ذره
در
نظاره
همي ناگاه
در
جان من افتاد
عجب شوري عجايب اضطرابي
عشق را گر سري پديدستي
اين
در
بسته را کليدستي
در
دل ار نيستي تسلي عشق
بارها زين قفس پريدستي
در
ميان شراب خانه عشق
بي دهان قطره اي چشيدستي
در
غم آب زندگاني تو
گر بميرم به درد نپسندي
در
هر سر موي زلف شستت
صد فتنه نانشسته داري
هر لحظه سرم نهند
در
پيش
گويند چرا چنين نزاري
خوشي با دشمن ما
در
نشستي
نباشد اين دليل دوستداري
گاهگاهي شکري مي دهدم
بر سر پاي روان
در
گذري
در
ده مي عشق تا زماني
از سر بنهيم سرفرازي
زنار نهاد بر کشيديم
در
حلقه کنيم خرقه بازي
آتش اندر دل ايام زني
خاک
در
ديده اغيار کشي
عطار برو که
در
ره معني
امروز محققي به اطلاقي
در
صفه عاشقان حضرت
از برهنگي فکنده قالي
در
دلم گر هيچ هشياريستي
از مي غفلت دمي هشيارمي
گر مرا
در
پرده راهستي دمي
محرم او زحمت اغيارمي
صد جهان عاشقند جان بر دست
جمله
در
انتظار فرماني
چند سازي ز زلف خم
در
خم
دار اسلام کافرستاني
ندمد
در
بهارگاه دو کون
سبزتر از خط تو ريحاني
نتواند شکفت
در
فردوس
تازه تر از رخت گلستاني
من چنانم ز لعل سيرابت
که بود تشنه
در
بياباني
ورنه
در
موکب ممالک تو
کرده گير از فريد قرباني
در
دل بردن به خوبي تو
هرگز ندهد کسي نشاني
زنهار مشو تو
در
خرابات
هرچند قلندر جهاني
در
عقل مغيش تا نبيني
وز علم مجوس تا نخواني
در
عشق تو نيم ذره حسرت
خوشتر ز حيات جاوداني
در
بسته ميان خود به زنار
بگشاده دهن به دلستاني
در
هر خم زلف دلفريبش
صد عالم کافري نهاني
در
مجلس عشق عاشقان را
از خون جگر شراب بيني
در
آيينه حبذا بخندي
تا صبح بر آفتاب بيني
در
آب نگر ببين جمالت
تا آتش اندر آب بيني
کرد عطار
در
علو پرواز
تا بدو تافت اختر نبوي
نگاري مست لايعقل چو ماهي
درآمد از
در
مسجد پگاهي
در
لجه بحر عشق جانت
شد غرقه به بوي آشنايي
چون
در
خور صومعه نيم من
اکنون منم و کليسيايي
در
بسته چهار گوشه زنار
از حلقه زلف دلربايي
ورنه ز درم برو که
در
پاش
دادند نشان پارسايي
مانده
در
انقلاب چون گردون
گاه شيبي و گاه بالايي
باري بنشين گزاف کم گوي
بنديش که
در
چه آرزويي
بيا تا
در
وفاي دوستداران
فرو باريم صد طوفان دريغا
خدايا چون گناهم کرد ناقص
نهادم روي
در
نقصان دريغا
چرخ را همچو گوي سرگردان
در
خم صولجان همي يابم
در
رسن هاي منجنيق شناخت
عقل يک ريسمان همي يابم
شير مردان مرد را اينجا
در
پس دوکدان همي يابم
در
کنج شرابخانه گنجي است
ما طالب گنج کنجهاييم
تا حاصل ما ز مي درآيد
برداشته دست
در
دعاييم
صفحه قبل
1
...
222
223
224
225
226
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن