167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان محتشم کاشاني

  • اگر از سوختن داغ کشد دست اولي است
    هر که در خاطرش انديشه مرهم گذرد
  • نافه دارد بوئي از زلفت که بهر احترام
    ايزدش در ناف آهوي ختن مي پرورد
  • تو زين سان محتشم نوميد چون هستي اگر ناگه
    بشارت در رساند قاصدي کان نازنين آمد
  • شيرين قدري رخش وفا راند که فرهاد
    با کوه غمش دست به جان در کمر آورد
  • در باديه سيل مژه ام خار دمايند
    تا ناقه او بر من مسکين گذر آورد
  • هرچند فلک طرح جفا بيشتر انداخت
    در وادي عشق تو مرا بيشتر آورد
  • فيضي که آتشين دم عيسي به مرده داد
    در دير ساقيان به مي ناب مي دهند
  • ترک ما ناکرده از بهر سفر پا در رکاب
    ترکتاز لشگر هجران مرا پامال کرد
  • اول از اهمال دوران در توقف بود کار
    ليک آخر کار خود بخت سريع اقبال کرد
  • بي گمان دولت به ميدان رخش سرعت مي جهاند
    در جنيبت بردنش هرچند دور اهمال کرد
  • هرسو چراغي محتشم افروزد از رخسارها
    يک شمع چون در انجمن پرتو به جمهور افکند
  • صد ره اسباب ملاقات سگش از خون دل
    محتشم گر در هم آرد پاسبان برهم زند
  • تو قبله رقيبي و من در سجود تو
    کز بار مرگ پشت اميدم خميده باد
  • ملامت گو که گاهي همچو ماه از روزنت بيند
    بيايد کاشکي در روزن چشم منت بيند
  • قضا از آسمان هرگه در بيداد بگشايد
    زمين بر من زبان بهر مبارک باد بگشايد
  • از شيشهاي چرخ به دور تو بي وفا
    در جام عاشقان همه زهر جفا چکد
  • در عرض درد ريختن آبرو خطاست
    گيرم ز ابردست طبيبان دوا چکد
  • شدم از سنگدليهاي تو خورسند به اين
    که کسي در دلت از وسوسه راهي نکند
  • من گرفتم گه نگه در تو گناهست اي بت
    بنده اين حوصله دارد که گناهي نکند
  • دي صبح دم که عارض او بي نقاب بود
    چيزي که در حساب نبود آفتاب بود
  • صد عشوه کرد ليک مرا زان ميانه کشت
    نازي که در ميانه لطف و عتاب بود
  • از دام غير جسته ز پر کارئي که داشت
    مي آمد آرميده و در اضطراب بود
  • چو کار به رغم از اميد وصل تنگ شود
    سرور در دل عاشق گران درنگ شود
  • چو سنگ تفرقه بخت افکند به راه وصال
    سمند سعي در آن سنگلاخ لنگ شود
  • هزار خانه توان در ره فراغت ساخت
    چو عشق خانه برانداز نام و ننگ شود
  • هواي غير تصرف کند چو در معشوق
    عذار شاهد عصمت شکسته رنگ شود
  • دمي که تير ستم در کمان خشم نهاد
    کشيد بر من و سوي دگر روانش کرد
  • توبه چون محتشم از مي مدهيدم زينهار
    قصد جان خاصه در ايام شرابم مکنيد
  • نخواهم از جمال عالم آشوبت نقاب افتد
    که من ديوانه گردم بازو خلقي در عذاب افتد
  • گرديد عام نشاء عشق آن چنانکه يافت
    آثار آن چرنده در آب و گياه خود
  • دو چشم جادويت آهسته از کمان اشارت
    زنند تير که در سنگ خاره کارگر آيد
  • سينه چاکانرا چه نسبت با کسي کز نازکي
    نيم چاکي گاه گاهش در گريبان مي شود
  • سيه روزم ولي هستم پرستار آفتابي را
    که عالم را منور در شب دي جور ميدارد
  • راست قوليهاي او در ماجراهاي نهان
    با چو من کج بحث و کافر ماجرائي حيف بود
  • در عشق کس نداد شرابي به محتشم
    از ماسوا سواي تو هم تلخ و هم لذيذ
  • دشنام تلخ زود مکن بس که در مذاق
    زهريست اين که بيشتر است از شکر لذيذ
  • زين بيشتر رکاب ستم سر گران مدار
    در راه وصل اين همه کوته عنان مدار
  • بر خاکساران بي خبر مستانه بر رخش جفا
    در شاه راه دلبري خوش ميدواني اي پسر
  • سرلشگر جنونم و در دشت گمرهي
    بر رغم عقل راهنمون مي کنم به سر
  • اگر دگر سر تسخير محتشم داري
    همين بس است که يک عشوه اش کني در کار
  • دمي که نوبت عشقت زدم به ملک عدم
    نبود در عدم آوازه وجود هنوز
  • که شد به مي سبب آلايش وجود تو را
    نيامده گنهي از تو در وجود هنوز
  • نموده رشحه کشيها نهالت از مي ناب
    نکرده در چمن سرکشي نمود هنوز
  • دوش گستاخانه زلفش را گرفتم در خيال
    دستم از دهشت چو بيد امروز مي لرزد هنوز
  • سرنهادند حريفان همه در راه صلاح
    سر من خاک ره خانه خمار هنوز
  • تا ز بالا و قدش درزند آتش به جهان
    فتنه در رهگذرش چشم براهست امروز
  • بود بي زلفت اگر يوسف حسني در چاه
    به مدد کاري او بر لب چاهست امروز
  • گرچه حسن لن تراني بست راه آرزو
    من همان صيت طلب مي افکنم در طور باز
  • وه که در بازار رسوائي عشق پرده سوز
    شاهدان از باده نابند نامستور باز
  • به نام نامي محمود در قلمرو عشق
    زدند سکه شاهي ولي طفيل اياز