نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان محتشم کاشاني
اگر از سوختن داغ کشد دست اولي است
هر که
در
خاطرش انديشه مرهم گذرد
نافه دارد بوئي از زلفت که بهر احترام
ايزدش
در
ناف آهوي ختن مي پرورد
تو زين سان محتشم نوميد چون هستي اگر ناگه
بشارت
در
رساند قاصدي کان نازنين آمد
شيرين قدري رخش وفا راند که فرهاد
با کوه غمش دست به جان
در
کمر آورد
در
باديه سيل مژه ام خار دمايند
تا ناقه او بر من مسکين گذر آورد
هرچند فلک طرح جفا بيشتر انداخت
در
وادي عشق تو مرا بيشتر آورد
فيضي که آتشين دم عيسي به مرده داد
در
دير ساقيان به مي ناب مي دهند
ترک ما ناکرده از بهر سفر پا
در
رکاب
ترکتاز لشگر هجران مرا پامال کرد
اول از اهمال دوران
در
توقف بود کار
ليک آخر کار خود بخت سريع اقبال کرد
بي گمان دولت به ميدان رخش سرعت مي جهاند
در
جنيبت بردنش هرچند دور اهمال کرد
هرسو چراغي محتشم افروزد از رخسارها
يک شمع چون
در
انجمن پرتو به جمهور افکند
صد ره اسباب ملاقات سگش از خون دل
محتشم گر
در
هم آرد پاسبان برهم زند
تو قبله رقيبي و من
در
سجود تو
کز بار مرگ پشت اميدم خميده باد
ملامت گو که گاهي همچو ماه از روزنت بيند
بيايد کاشکي
در
روزن چشم منت بيند
قضا از آسمان هرگه
در
بيداد بگشايد
زمين بر من زبان بهر مبارک باد بگشايد
از شيشهاي چرخ به دور تو بي وفا
در
جام عاشقان همه زهر جفا چکد
در
عرض درد ريختن آبرو خطاست
گيرم ز ابردست طبيبان دوا چکد
شدم از سنگدليهاي تو خورسند به اين
که کسي
در
دلت از وسوسه راهي نکند
من گرفتم گه نگه
در
تو گناهست اي بت
بنده اين حوصله دارد که گناهي نکند
دي صبح دم که عارض او بي نقاب بود
چيزي که
در
حساب نبود آفتاب بود
صد عشوه کرد ليک مرا زان ميانه کشت
نازي که
در
ميانه لطف و عتاب بود
از دام غير جسته ز پر کارئي که داشت
مي آمد آرميده و
در
اضطراب بود
چو کار به رغم از اميد وصل تنگ شود
سرور
در
دل عاشق گران درنگ شود
چو سنگ تفرقه بخت افکند به راه وصال
سمند سعي
در
آن سنگلاخ لنگ شود
هزار خانه توان
در
ره فراغت ساخت
چو عشق خانه برانداز نام و ننگ شود
هواي غير تصرف کند چو
در
معشوق
عذار شاهد عصمت شکسته رنگ شود
دمي که تير ستم
در
کمان خشم نهاد
کشيد بر من و سوي دگر روانش کرد
توبه چون محتشم از مي مدهيدم زينهار
قصد جان خاصه
در
ايام شرابم مکنيد
نخواهم از جمال عالم آشوبت نقاب افتد
که من ديوانه گردم بازو خلقي
در
عذاب افتد
گرديد عام نشاء عشق آن چنانکه يافت
آثار آن چرنده
در
آب و گياه خود
دو چشم جادويت آهسته از کمان اشارت
زنند تير که
در
سنگ خاره کارگر آيد
سينه چاکانرا چه نسبت با کسي کز نازکي
نيم چاکي گاه گاهش
در
گريبان مي شود
سيه روزم ولي هستم پرستار آفتابي را
که عالم را منور
در
شب دي جور ميدارد
راست قوليهاي او
در
ماجراهاي نهان
با چو من کج بحث و کافر ماجرائي حيف بود
در
عشق کس نداد شرابي به محتشم
از ماسوا سواي تو هم تلخ و هم لذيذ
دشنام تلخ زود مکن بس که
در
مذاق
زهريست اين که بيشتر است از شکر لذيذ
زين بيشتر رکاب ستم سر گران مدار
در
راه وصل اين همه کوته عنان مدار
بر خاکساران بي خبر مستانه بر رخش جفا
در
شاه راه دلبري خوش ميدواني اي پسر
سرلشگر جنونم و
در
دشت گمرهي
بر رغم عقل راهنمون مي کنم به سر
اگر دگر سر تسخير محتشم داري
همين بس است که يک عشوه اش کني
در
کار
دمي که نوبت عشقت زدم به ملک عدم
نبود
در
عدم آوازه وجود هنوز
که شد به مي سبب آلايش وجود تو را
نيامده گنهي از تو
در
وجود هنوز
نموده رشحه کشيها نهالت از مي ناب
نکرده
در
چمن سرکشي نمود هنوز
دوش گستاخانه زلفش را گرفتم
در
خيال
دستم از دهشت چو بيد امروز مي لرزد هنوز
سرنهادند حريفان همه
در
راه صلاح
سر من خاک ره خانه خمار هنوز
تا ز بالا و قدش درزند آتش به جهان
فتنه
در
رهگذرش چشم براهست امروز
بود بي زلفت اگر يوسف حسني
در
چاه
به مدد کاري او بر لب چاهست امروز
گرچه حسن لن تراني بست راه آرزو
من همان صيت طلب مي افکنم
در
طور باز
وه که
در
بازار رسوائي عشق پرده سوز
شاهدان از باده نابند نامستور باز
به نام نامي محمود
در
قلمرو عشق
زدند سکه شاهي ولي طفيل اياز
صفحه قبل
1
...
2234
2235
2236
2237
2238
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن