نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان محتشم کاشاني
گر قبا ترکانه پوشيدن چنين است اي پسر
در
قبا پوشيدن ترکان چنين اندام نيست
ياد تو زود چون رود از دل که همرهش
در
اولين قدم نفس آخرين ماست
اي مرغ دل حذر که خدنگ افکني عجيب
از ابروان کشيده کمان
در
کمين ماست
در
بزم او هميشه ملولم که ناگهان
افتد به فکر او که چرا همنشين ماست
صورت شمع رخش بر
در
و ديوار کشيد
کلک نقاش دل خلق به اين صورت سوخت
خواستم پيش رخش چهره بشويم به سرشک
آب
در
ديده ام از گرمي آن طلعت سوخت
در
ره مرغ دلم حلقه مکن زلف را
بر سر سرو قدت حلقه کاکل بس است
صيت سبک عياري من
در
جهان فکند
سنگين دلي که سکه تمکين به نام اوست
در
مرده جنبش آيد اگر خيزد از زمين
آن فتنه زمان که قيامت قيام اوست
محتشم کرد سراغ دل ازان سلسله مو
گفت ديوانگي کرده و
در
زنجير است
بگو بيا و بگردان عنان ز وادي ناز
که
در
رهت دل اميدوار بسيار است
چشم ز عين بي بصري مانده بي نصيب
زان خاک
در
گه سرمه اهل بصيرت است
دوشم که نيست غاشيه کش
در
کاب تو
آزرده از گراني بار مذلت است
گر دور چرخ مانعم از پاي بوس توست
در
روزگار باعث تاخير صحبت است
بر من جفاست ورنه سليمان عهد را
در
انجمن نصيحت موري چه حاجت است
تهمت کش وصالم و
در
گرد کوي تو
جز گرد کوچه بهر من کوچه گرد نيست
گر ز دست توبه ام پيمانه عشرت شکست
توبه گويان دست عهدم باز
در
دست سبوست
کرده
در
چشم رقيب بوم سيرت آشيان
شاهباز من عجب جائي نشيمن کرده است
راز
در
پرده و اهل غرض استاده خموش
غرض از پوشش اين راز نمي دانم چيست
چو ميروي پي صيدي هزار گونه شتاب
نهفته
در
حرکت هاي آرميده اوست
محتشم مرتبه عشق به اعجاز رساند
اين که يک مرتبه جا
در
دل بدخوي تو ساخت
اي زناوکهاي پيشين جان و دل مجنون تو
تير ديگر
در
کمان لطف نه آنها گذشت
گرچه بر رويم
در
لطف از توجه بازداشت
تا توانست از درم بيرون به حکم نازداشت
دل که
در
بزمش به حيلت دخل نتوانست کرد
گريه بر خواننده عقل حيل پرداز داشت
بر رخم محرومي صحبت
در
اميد بست
خاصه آن صحبت که وي با محرمان راز داشت
اي
در
درون جان ز دل من کرانه چيست
جائي چنين کراست درون آبهانه چيست
پرگار خود چو عشق به گردش
در
آورد
ظاهر شود که کار درين کارخانه چيست
ساقي صفاي صبح جوانان پارسا
در
درد تيره فام شراب شبانه چيست
اي دل چو مرغ ميفکند پر
در
اين فضا
چندين هزار بيضه درين آشيانه چيست
حکمي که همچو آب روان
در
ديار اوست
خونريز عاشقان تبه روزگار اوست
باغيست تازه باغ عذارش که بي گزاف
صد فصل
در
ميان خزان و بهار اوست
گرچه آواز وي از محفل او مي شنوم
دلم از دغدغه خونست که
در
محفل کيست
اي شمع دقت طلبم بين که
در
سراغ
ز آواز جنبش پر پروانه جويمت
يک آشنا نشان توام
در
جهان نداد
شد نوبت اين زمان که ز بيگانه جويمت
در
کوي شوقم اي دريک دانه معبدي است
کانجا به ذکر سبحه صد دانه جويمت
جام فراق دادي و رفتي که
در
خمار
چون بي خودان به نعره مستانه جويمت
بود
در
قبضه تسخير من اقليم وصال
ناگهان باختم آن ملک مسخر به عبث
وصل هر نقد که
در
دامن اميدم ريخت
من بي صرفه تلف ساختم اکثر به عبث
سالها از پي وصل تو دويدم به عبث
بارها
در
ره هجر تو کشيدم به عبث
غم او محتشم بستي
در
نطقم اگر گه
نگشتي اقتضاي طبع بر گفتار من باعث
بهر ثبوت عشق چو
در
بزم منکران
دل چاک شد به چاک گريبان چه احتياج
در
فقر چون عزيزي و خواري مساويند
درويش را به عزت سلطان چه احتياج
شکست شيشه دل
در
کفش که مي خواهد
به شيشه ريزه آزار پاي من مجروح
آن که اين حسن
در
اجزاي وجود تو نهاد
معني خاص ادا کرد به الفاظ فصيح
بر دل ريش چه شيرين نمکي مي پاشيد
در
حديث نمکين جنبش آن لعل مليح
غير مگذار که
در
بزم تو آيد گستاخ
گرم صحبت شود و با تو درآيد گستاخ
در
فريبنده سخنها چو دمد باد فسون
برقع از چهره شرم تو گشايد گستاخ
هست شايسته فيض نظر پاک بتي
که نظر
در
رخش از بيم نشايد گستاخ
محتشم بلبل باغ تو شد اما نه چنان
که
در
انديشه گل نغمه سرايد گستاخ
فتنه
در
مملکت دل نکند دست دراز
به ميان نايد اگر از طرفي پاي تو شوخ
صفحه قبل
1
...
2232
2233
2234
2235
2236
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن