167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان محتشم کاشاني

  • محتشم بشنو و در عذر جفاها مشنو
    سخن او که يک افسانه و صد افسونست
  • اضطرابم دار معذور اي پري کانجا که تو
    در ظهوري جنبش اندر صورت ديوار هست
  • اي دل حذر از باديه عشق که چون باد
    سرگشته در آن ناحيه صد باديه گرداست
  • به که نسبت کنمت در صف خوبان کانجا
    از تجلي جمالت دگري پيدا نيست
  • زانطره دل سوي ذقنت رفته رفته رفت
    در چه ز عنبرين رسنت رفته رفته رفت
  • پيشت چو شمع اشگ بتان قطره قطره ريخت
    صد آبرو در انجمنت رفته رفته رفت
  • در حشر گر آيد نم رحمت ز کف تو
    رويد همه شمشير ز صحراي قيامت
  • در قتل من امروز مبر خوف مکافات
    کاين داوري افتاد به فرداي قيامت
  • فرداست دوان محتشم از دست تو در حشر
    با صد تن عريان همه رسواي قيامت
  • در ابتداي وصل به هجرم اسير ساخت
    وصلي چنين بهشت به کافر نمودن است
  • در عشق حالتي بتر از مرگ محتشم
    دور از وصال دلبر خود زنده بودنست
  • خردسالي را گرفتارم که در آداب حسن
    يوسف مصري بر او طفل مکتب خانه ايست
  • دل که مي جويد ره بيرون شد از چشم خراب
    مضطرب ديوانه سرگشته در ويرانه ايست
  • باده عشق از آن پيش که ريزند به جام
    آتش نشئه آن در من مدهوش گرفت
  • چو هجر راه من تشنه در سراب انداخت
    سکون سفينه به گرداب اضطراب انداخت
  • فلک ز بد مدديها تمام ياران را
    چو دست بست گليم مرا در آب انداخت
  • در حضور تو و رسواي دگر غمزه مرا
    از اشارات دو ابرو دو زبان ساخته است
  • جنبش گوشه ابروي تو در پهلوي غير
    پردلي را هدف تير و کمان ساخته است
  • در مزاج تو اثر کرده هوائي و مرا
    سرعت نبض گماني که از آن ساخته است
  • کودک دل است و دو و لعب دوست ليک
    در قيد اختلاط ز قيد معلم است
  • ترسم برات لطف گدائي رسد به مهر
    کان لعل خاتميست که در دست خاتمست
  • با غم که جان در آرزوي خير باد اوست
    گفتار محتشم همه دم خير مقدم است
  • من ز بزمت شده از باديه پيمايانم
    باده پيما که در آن بزم به پيمانه توست
  • تيري که در کمان توقف کشيده داشت
    وقت وداع بر دل ريشم گشود و رفت
  • افروخت آخر از نگه گرم آتشي
    در محتشم نهفته برآورد دود و رفت
  • قلعه دل سالم از کوته کمنديهاي توست
    ورنه در امداد خيل حسن را تقصير نيست
  • شاه عشقت با همه کامل عياريها زده
    سکه اي در کشور دل کايمن از تغيير نيست
  • در وصال اسباب جمع و محتشم محروم از او
    وصلت معشوق و عاشق گوئيا تقدير نيست
  • هرچند خون عاشق بي دل حلال نيست
    در خون من گرفت به آن خردسال نيست
  • حسنش امان يک نگهم بيشتر نداد
    در حسن آدمي کش او اعتدال نيست
  • دي وقت راندن من از آن بزم بود مست
    کامروز در رخش اثر انفعال نيست
  • شاخ گلي و گرنه هنوز اي پسر کجاست
    سروي که در ره تو سرش پايمال نيست
  • ماه نوي ولي به ظهور تو از بتان
    يک آفتاب نيست که در او زوال نيست
  • برداشتست بهر نثار تو چشم ما
    چندان گوهر که در صدفت احتمال نيست
  • قدت هلال وار خميده است در شباب
    بر غير عشق محتشم اين حرف دال نيست
  • در ظل همائي که بر او ميل جهاني است
    مرغان اولي الاجنحه را خوش طيرا نيست
  • گو قهر به اغيار مکن بهر دل ما
    آن شوخ که در هر غضبش لطف نهانيست
  • خونم افسوس که در عهد پشيماني ريخت
    که نه افسوس ز قتلم نه پشيماني داشت
  • محتشم از همه خوبان سر زلف تو گرفت
    در جنون بس که سر سلسله جنباني داشت
  • در زير خنجر اجلش شکر واجب است
    صيدي که او بقيد محبت اسير نيست
  • در سينه خار اشارات او به غير
    زخميست محتشم که کم از زخم تير نيست
  • در قدح عشق ريز باده مرد آزماي
    کز سر دعوي به بزم باده گساري نشست
  • گر سخن اينست که او مي کند
    در همه عالم دو سخنگوي نيست
  • عشق که تسخير من از خم زلف تو کرد
    در خم من سالها داشت کنونم گرفت
  • گرچه شور شهسواران بود در ميدان حسن
    عرصه تاز آن مه نشد گردي ز ميدان برنخاست
  • کشت در کوي رقيبم يار و کس مانع نشد
    يک مسلمان محتشم زان کافرستان برنخاست
  • عقل ديوانه شدي گر بنمودي ليلي
    بهمان شکل که در ديده مجنون جا داشت
  • در ملک جان زدند منادي که الرحيل
    سلطان حسن يار چه از خط حشم گرفت
  • مي خواستم به دوست نويسم حديث شوق
    آتش ز گرمي سخنم در قلم گرفت
  • حله جفت نباشد لايق اندام تو
    زان که در پيراهن حور اين چنين اندام نيست