نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
ديوان محتشم کاشاني
بر کوهکن ز رتبه مقدم نوشته اند
نام بلا کشان تو
در
دفتر بلا
چو افکنده ببيند
در
خون تنم را
کنيد آفرين ترک صيد افکنم را
مالک المک شوم چون ز جنون هامون را
در
روش غاشيه بردوش نهم مجنون را
گر تصرف نکند عشوه خوبان
در
دل
چه اثر عارض گلگون و قد موزون را
به يک نگاه مرا گرم شوق ساخت ولي
در
انتظار نگاه دگر گداخت مرا
ز سفته گوهري بگسسته ام سر رشته صحبت
در
ناسفته گوهر نثاري کرده ام پيدا
در
من فکند ديدن او لرزه واي اگر
داند که چيست واسطه اضطراب را
سيه ابريست چشمم
در
هواي هاله خطش
علامتهاي پيدا گشتن باران درو پيدا
به صد انديشه افکند امشبم آن تيز ديدنها
در
اثناي نگاه تيز تيز آن لب گزيدنها
صد ميل آتشين به گناه نگاه گرم
در
ديده تيز بين نظري ميکشد مرا
دلم ازسينه خواهد جست بيرون محتشم تا کي
بود تاب نشستن
در
دل آتش سپندي را
بنشين
در
حرم خاص دل اي دوست که من
دور دارم ز رخت ديده نامحرم را
به دستياري ما نايد آن مسيح نفس
اگر بود يد بيضا
در
آستين ما را
بيار پيک نظر محتشم نهفته فرست
که قاطعان طريقند
در
کمين ما را
نمودي يک وفا داديم پيشت داد جانبازي
بي او امتحاني نيز
در
بيداد کن ما را
هزار سلسله مو
در
پيت به خاک افتد
چو برقفا فکني موي عنبر آسا را
در
دل خاک از غمت آهي اگر برآورم
شعله آتشي کنم لوح مزار خويش را
بر رخ پر عرق مکش سنبل نيم تاب را
در
ظلمات گم مکن چشمه آفتاب را
عجب گيرنده راهي بود
در
عاشق ربائيها
نگاه آشناي يار پيش از آشنائيها
در
و ديوار معبدهاست از حرف ظهور او
که خواهد شد به رسوائي بدل آن نارسائيها
از خدا بهر تو خواهم صد بلا اما اگر
در
بلائي بينمت گردم بلاگردان تو را
زمين
در
جنبش آيد محتشم از اضطراب من
هواي جلوه چون جنبش دهد نخل بلندش را
بزم پر فتنه از آن طرز نگاهست امشب
فتنه
در
خانه آن چشم سياهست امشب
مي رسد يار کشان دامن و
در
بزم خروش
که آستان روب گدا دامن شاهست امشب
در
آغوش خيالش جان غم فرسوده را با او
حجاب اندر ميان نازکتر از پيراهنست امشب
ز بزم شحنه مجلس خدا را برمخيزانم
که نقد وصل دامن دامنم
در
دامنست امشب
سري کز باده بودي بر سر دوش سرافرازان
به هشياري من افتاده را
در
دامنست امشب
در
شاه راه عشق کشيدم ز پاي دل
صد خار غم به قوت غمخواري رقيب
در
دوست دشمني من درمانده مانده ام
بيچاره از محبت ناچاري رقيب
عشق اگر پاکست
در
انجام صحبت ميشود
رسم معشوقان نياز آئين عشاقان عتاب
يرات من بين که
در
جولان گهش بوسيده ام
دي زمين امروز نعل بادپا امشب رکاب
محتشم
در
لشگر صبر از ظهور شاه عشق
بودي تشويش امشب شور و امروز انقلاب
محتشم بر
در
عزلت زن و از سروا کن
صحبت اهل نصيحت که عذابست عذاب
خوش حريفيست که
در
وادي عشقت همه جا
خيمه با محتشم از لاف برابر زده است
رفته مهر از شکرت
در
شکرستان تو کيست
ما زدوريم مگس ران مگس خوان تو کيست
فاش
در
کشتن من گرچه نمي گوئي هيچ
جنبش لعل شکرخاي تو بي چيزي نيست
گوي ميدان محبت سر اهل نظر است
گرد اين عرصه مگرديد که سر
در
خطر است
به نيم معذرتي آن هم از زبان فريب
در
هزار شکايت ز نکته داني بست
ز پاي گرگ طمع دست حرص بند گشود
چو ناز او کمر سعي
در
شباني بست
رقيب بار سکون بر
در
تو گو بگشا
که محتشم ز ميان رخت کامراني بست
با بد آموزت مگر قانون الفت ساز نيست
که امشب تير تغافل
در
کمان ناز نيست
بس که دل گم گشته
در
نخجيرگاه دلبران
نيست گنجشکي که رد چنگال صد شهباز نيست
به قصد جان من
در
جلوه آمد قد رعنايت
به قربانت شوم جانا بميرم پيش بالايت
چو روي منکران عشق
در
محشر سيه گردد
نشان رو سفيديهاي ما بس داغ سودايت
اين چه ابروست که پيوسته اشارت فرماست
وين چه چشمست که با اهل نظر
در
سخنست
پاي يکي به علت ادبار نارواست
رخش يکي به عرصه اقبال
در
دو است
در
افتاب وصل يکي گرم اختلاط
قانع يکي ز دور به يک ذره پرتو است
اما ازين چه غم که کهن دوستدار او
در
خاطرش نشسته تر از عاشق نواست
شطرنج غايبانه شيرين به کوه کن
در
دل به صد شکفتگي نرد خسرو است
در
حرف زدن محتشم از حيرت آن رو
رفته است شعور تو ز اشعار تو پيداست
صفحه قبل
1
...
2230
2231
2232
2233
2234
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن