167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.

ديوان محتشم کاشاني

  • آن که مي کشتش خمار هجر در کنج ملال
    از شراب وصل ساغرهاي مالامال زد
  • در تب عشقم هوس فرمود نا پرهيزيي
    کاين زمان تا حشر از آن پرهيزگارم شرمسار
  • هر کجا حيرانم اندر چشم گريانم توئي
    روي در هرکس که دارم قبله جانم توئي
  • گرچه بنياد حضورم نيست زان مه بي قصور
    جنبش افکن در بناي صبر و سامانم توئي
  • گرچه جاي ديگرم در بندگي چون محتشم
    آن که او را پادشاه خويش ميدانم توئي
  • نگه ناکردنش در غير خرسندم چسان سازد
    که من ميل نگه زان نرگس مخمور مي بينم
  • سرم ز کنگر غيرت بر اهل درد نما
    مرا چو بر در دروازه بلا کشتي
  • منم کانداختم در بحر هجران کشتي طاقت
    رسيدم چون به غرقاب بلا لنگر گران کردم
  • منم کاويخت چون هجران کمان خويش از دعوي
    بزور صبر جرات در شکست آن کمان کردم
  • مدعي سررشته وصلت به چنگ آورده است
    هست زلف در همت اينک به اين مغني گواه
  • حکم غيرت نيست در ملک دلم جاري بلي
    از سياستهاي پيشين تايب است اين پادشاه
  • اي دل آتشپاره اي بودي تو در غيرت چرا
    بر سر خود بيختي خاکستر بي غيرتي
  • شوق او را خفت تمکين من در خاطر است
    من گراني چون کنم برعکس خاطرخواه او
  • چون من کجاست بوالعجبي در بسيط خاک
    آب حيات بر لب و از تشنگي هلاک
  • در دست وصل سوزن تدبير روز و شب
    دل ز احتراز کرده نهان جيب چاک چاک
  • اين منم کز صيقل آئينه صدق و صفا
    در رخت آثار مهر خود هويدا کرده ام
  • نمي دانم چسان در ره فتادم
    که رفت از تاب رفتن هم زيادم
  • دامن فشان رفتم برون زين انجمن وز غافلي
    نقد وصالت ريختم در دامن تر دامنان
  • نمونه ايست دل من ز گرگ يوسف گير
    که در نهايت حرمان به وصل متهم است
  • نظير لعل تو بسيار هست غايتش آن
    که در خزانه سلطان خطه عدم است
  • گرچه هستم در بهشت وصل اي حوري نژاد
    چون قرينم با رقيبان بي عذابي نيستم
  • دي که بهر قتل مي کردي شمار عاشقان
    من يقين کردم که پيشت در حسابي نيستم
  • من که صد پيغام گستاخانه ات دادم هنوز
    در خور ارسال عاشق کش جوابي نيستم
  • اگر از آتشين دلها نسوزم خرمن حسنش
    همان در خرمن عمر من افتد برق آه من
  • عجب که با همه عاشق کشي حسد نبري
    که آن مسيح نفس روح در جسد کندم
  • بهر تسخير دلم پادشهي تازه رسيد
    فکر خود کن که سپه بر در دروازه رسيد
  • مرا محل ستادن نماند در کويت
    ز بس که با دگران لطف بي محل کردي
  • نبود بد عمل من چرا در آزارم
    عمل به قول رقيبان بدعمل کردي
  • چه گويم نطقم آن قدرت ندارد
    که اينجا کلک خود در جنبش آرد
  • داردم در زير تيغ امروز جلاد فراق
    تا چه آيد بر سرم فردا زبيداد فراق
  • من که بودم مرغ باغ وصل حالم چون بود
    با دل پرآرزو در دام صياد فراق
  • داشتم در زير بار عشق کاري ناتمام
    چرخ گردون را تمام اما بامداد فراق
  • يار چون شد عمر در تعجيل بهتر اي طبيب
    رو ببند حيله پاي عمر مستعجل مبند
  • چو مجنوني ببيني در بيابانها بپرس اي مه
    که مجنون بيابان گرد محنت ديده من کو
  • دارم اندر پيش از دوري ره مشکل که هست
    در عدم ماوا گرفتن منزل آسان او
  • کاش بردي همره خويشم که گردانيدمي
    در بلاهاي سفر خود را بلاگردان او
  • چون محتشم از دردش مي کاهم و مي خواهم
    رنجوري خود در خود مهجوري درمان ها
  • فرمود مرا سجده خويش آن بت رعنا
    در سجده فتادم که سمعنا واطعنا
  • ما دخل به خود در مي ديدار نگرديم
    ما حل له شارعنا فيه شرعنا
  • در زاريم از ضعف عمل پيش تو صد ره
    ضعف الفرغ الاکبر و يارب فزعنا
  • در دار شفايت مرضي دفع نکرديم
    لکن کسل الروح من الروح دفعنا
  • ديده به ترک عافيت بر رخ ترکي افکنم
    در ستمش سزا دهم جان ستم سزاي را
  • باز فتاده در جهان شور که کرده محتشم
    بلبل باغ عاشقي طبع غزل سراي را
  • کام که بوده در پيت گرم که مي نمايدم
    حسن فزاست از رخت صورت اضطراب را
  • با دگران چها کند عشق که در مشارکت
    رشک دهد ز کوه کن خسرو کامياب را
  • حسن تو در گل نهاد پاي ملک بر فلک
    بس که نهادي بلند پايه اعجاز را
  • تيز نگاهي به بزم پرده برافکند و کرد
    پرده در محتشم نرگس غماز را
  • که به فرمودن آن فعل تواضع فرماي
    سجده در بزم گدايان تو فرموده تو را
  • شوم هلاک چو غيري خورد خدنگ تو را
    که دانم آشتئي در قفاست جنگ تو را
  • تا همتم به دست طلب زد در بلا
    دربست شد مسخر من کشور بلا