167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سعدي

  • من در قدم تو خاک بادم
    باشد که تو بر سرم نهي گام
  • در دام غمت چو مرغ وحشي
    مي پيچم و سخت مي شود دام
  • جز نقش تو نيست در ضميرم
    جز نام تو نيست بر زبانم
  • چون در تو نمي توان رسيدن
    به زان نبود که تا توانم
  • دست چو مني قيامه باشد
    با قامت چون تويي در آغوش
  • گر کشته شوم عجب مداريد
    من خود ز حيات در شگفتم
  • باري بگذر که در فراقت
    خون شد دل ريش از اشتياقت
  • تو خنده زنان چو شمع و خلقي
    پروانه صفت در احتراقت
  • ما خود ز کدام خيل باشيم
    تا خيمه زنيم در وثاقت؟
  • بس ديده که شد در انتظارت
    دريا و نمي رسد به ساقت
  • تو مست شراب و خواب و ما را
    بيخوابي کشت در تياقت
  • نه قدرت با تو بودنم هست
    نه طاقت آنکه در فراقت
  • زين بحر عميق جان به در برد
    آنکس که هم از کنار برگشت
  • گفتم ز تو کي برآيد اين دود
    کت آتش غم در اندرون نيست؟
  • گر بکشد و گر معاف دارد
    در قبضه او چو من زبون نيست
  • در دهر وفا نبود هرگز
    يا بود و به بخت ما کنون نيست
  • در پاي تو هرکه سر نينداخت
    از روي تو پرده بر نينداخت
  • در تو نرسيد و پي غلط کرد
    آن مرغ که بال و پر نينداخت
  • کس با رخ تو نباخت اسبي
    تا جان چو پياده در نينداخت
  • بارت بکشم که مرد معني
    در باخت سر و سپر نينداخت
  • جان داد و درون به خلق ننمود
    خون خورد و سخن به در نينداخت
  • روزي گفتم کسي چون من جان
    از بهر تو در خطر نينداخت
  • با آنکه همه نظر در اويم
    روزي سوي ما نظر نينداخت
  • جز سوي تو ميل خاطرم نه
    جز در رخ تو مرا نظر ني
  • دستي ز غمت نهاده بر دل
    چشمي ز پيت فتاده در گو