167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان قاآني

  • بر راحت هرکه دردهد فرمان
    در ذلت هرکه بر کشد طغرا
  • اي شاه فلک فخيم که قاآني
    در پاي تو سوده فرق فرقدسا
  • عيد آمد و شد جهان فرسوده
    در پيري همچو دولتت برنا
  • در سايه ظل حق بود فرت
    تابنده به برو بحر چون بيضا
  • نه حالتي که کنم منع بيقراري دل
    نه حيلتي که کشم در کنار جانان را
  • سپهر گردان در چنبر اطاعت تست
    چنانکه گوي مطيعست خم چوگان را
  • ز وصل خوبان در هر چهار فصل جهان
    شبان و روزان بستان کنم شبستان را
  • غافل که چو شد پي سپر وادي نيرنگ
    در وادي نيرنگ اجل پي سپر آيد
  • فرداست که در چشم عدو چشمه خورشيد
    از مردمک چشم بتان تيره تر آيد
  • فرداست که در شأن تو از عالم بالا
    آيات ظفر بيشتر از پيشتر آيد
  • گفتند ازين پيش بهم بيهده گويان
    در پارس نه جز تنگ قماش و شکر آيد
  • از فارسيان فتنه و آشوب نخيزد
    زي پارس سپه از حشر در حشر آيد
  • زين مشت طرب پيشه نازک تن عياش
    کي سختي ارباب وغا در نظر آيد
  • تنها نه همين تنگ طبرزد رسد از مصر
    گه در عوض تنگ طبر زد تبر آيد
  • تا هست جهان صيت تو چون پرتو خورشيد
    هر روز در اطراف جهان مشتهر آيد
  • آن دزد مردم آزار درزي اهل بازار
    اين گرگ آدمي خوار در کسوت شباني
  • صيت بلا فکندند در ري وبا فکندند
    سروي ز پا فکندند چون سرو بوستاني
  • خاقان ز فرط جودش کامي لقب نمودش
    کاو رنگ و مهد بودش در عهد کامراني
  • چون در غمش ز هر تن برخاست شور و شيون
    چون وقت کوچ کردن غوغاي کارواني
  • زان پس که خون دل خورد اين مصرع ارمغان برد
    شهزاده کامران مرد نوميد در جواني
  • حال بخت مرا در چشم خود دادست جاي
    گويدم کاين خواب چشم نرگس آساي منست
  • در ميان سينه خود مير را دادست جاي
    گويد اين سنگين دل چون کوه خاراي منست
  • پشه در سايه اقبال تو سيمرغ شود
    باز از هيبت قهر تو کبوتر گردد
  • در علاج غمش امروز بکن تدبيري
    کانچه تدبير نمايي تو مقدر گردد
  • از کشت عمل بس است يک خوشه مرا
    در روي زمين بس است يک گوشه مرا
  • سايد سر از ادب به پايت شب و روز
    آري دو سياه حلقه در گوش تواند
  • در ميکده مست از مي نابم کردند
    سرمست ز جرعه شرابم کردند
  • در عهد ملک که باده مستي ندهد
    اندر کف مست خنجر تيز نگر
  • بر روز ستاره تا کي افشاني بس
    در روز ستاره بالله را بيند کس
  • با آنکه هنوز از مي دوشين مستم
    در مهد طرب به خواب نوشين هستم
  • ره يافته در زلف دلاويز کجت
    القصه به راه کج فتادست دلم
  • صبحست و به سرخي شفق آلوده
    يا خون خلايقست در گردن او
  • ديوان محتشم کاشاني

  • دگر خواهند ديد احباب در بازار رسوائي
    دوان عريان تني ژوليده موئي وحشي آسائي
  • صد رنگ بوالعجب هست در حسن ليک از آنها
    بالاتر از سياهيست بالاي چشمت ابرو
  • آه من در صف عشاق به گردون شده آه
    گر چنين دود کند آتش سوداي همه
  • تا غير خاص خويش نداند حديث او
    راضي شدم که با همه کس در سخن بود
  • بلي گهي که نهي در کمان خدنگ تغافل
    تغافل از دل مجروح محتشم نتواني
  • اغيار چو بسيارند در کوي تو پا کوبان
    بنياد وصال مازين زلزله ويران به
  • چون من ز ميان رفتم دامن بکش از ياران
    در حشر گرت باشد يکدست بدامان به
  • شوخي که نرخ بوسه به جائي دهد قرار
    در کيش ما به حاتم طائي برابر است
  • از غير رو نهفتن و در پرده دم زدن
    با صد هزار چهره گشائي برابر است
  • آن که کرد آزار دل را جوهر شمشير حسن
    اختيارت هيچ در قطع دل آزاري نداد
  • جمعي که باهم اول بودند راست چون تير
    در کينه هم آخر کردند زه کمان را
  • ما با کسي که بوديم پيوسته بر در مهر
    باب النزاع کرديم آن طرفه آستان را
  • به بازي آفتاب را چه گفتم ماه رنجيدي
    دليرم کردي اول در سخن آنگاه رنجيدي
  • به گوش آمد صدايي در چنانم
    که کرد از هزيمت مرغ جانم
  • چنان بيرون دويدم بيخودانه
    که خود را ساختم گم در ميانه
  • من درمانده کز بيرون اين در
    به آن صياد جان بودم گمان بر
  • ز شست شوق تيري خورده بودم
    که تا در مي گشودم مرده بودم
  • بخت چون بر نقد دولت سکه اقبال زد
    هم شب شاهي در درويش فرخ فال زد