167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سعدي

  • کاين چنينم خداي وعده نکرد
    که مرا در بهشت بايد سوخت
  • خوب را گو پلاس در بر کن
    که همان لعبت نگارينست
  • بس اي غلام بديع الجمال شيرين کار
    که سوز عشق تو انداخت در جهان آتش
  • آستينم زد و از هوش برفتم در حال
    راست گفتند که ديوانه پري مي زندش
  • مرا به صورت شاهد نظر حلال بود
    که هرچه مي نگرم شاهدست در نظرم
  • دو چشم در سر هرکس نهاده اند ولي
    تو نقش بيني و من نقشبند مي نگرم
  • چنان در خود کشم چوگان زلفت
    کزو غافل بود گوي گريبان
  • ازو بپرس که دارد اسير بر فتراک
    ز من مپرس که دارم کمند در گردن
  • بر آن گليم سياهم حسد همي آيد
    که هست در بر سيمين چون صنوبر او
  • شاهد منجمست چه حاجت به شرح حال
    در وي نگاه کن که بداند ضمير تو
  • در پاي لطافت تو ميراد
    هر سرو سهي که بر لب جوست
  • در عهد تو اي نگار دلبند
    بس عهد که بشکنند و سوگند
  • در هيچ زمانه اي نزادست
    مادر به جمال چون تو فرزند
  • امروز جفا نمي کند کس
    در شهر مگر تو مي کني بس
  • جان در قدمت کنم وليکن
    ترسم ننهي تو پاي بر خس
  • اي صاحب حسن در وفا کوش
    کاين حسن وفا نکرد با کس
  • حاجت به در کسيست ما را
    کاو حاجت کس نمي گزارد
  • بعد از طلب تو در سرم نيست
    غير از تو به خاطر اندرم نيست
  • گر چون تو پري در آدميزاد
    گويند که هست باورم نيست
  • مهر از همه خلق برگرفتم
    جز ياد تو در تصورم نيست
  • صلحست ميان کفر و اسلام
    با ما تو هنوز در نبردي
  • بگذشت و نگه کرد با من
    در پاي کشان، ز کبر دامن
  • دو نرگس مست نيم خوابش
    در پيش و به حسرت از قفا من
  • بسيار کسان که جان شيرين
    در پاي تو ريزد اولا من
  • بس در طلب تو ديگ سودا
    پختيم و هنوز کار ما خام