167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

اشتر نامه عطار

  • در بسيط عالمش همتا نبود
    در ميان دهر سر غوغا ببود
  • يکدمي در لامکان عشق شو
    در پي اين صورت حسي مرو
  • هر کسي وصفي ازين در گفته اند
    در دانش از معاني سفته اند
  • هيچ شاعر زين معاني در نيافت
    سر اسرار نهاني در نيافت
  • اين همه معني چو در جان باشدت
    در صفت فرق فراوان باشدت
  • سجده کن در پيش آدم اي لعين
    بعد از آن اسرار کل در وي ببين
  • نور عالي هر دو عالم در گرفت
    آدم از آن نور مانده در شگفت
  • بود با حوا چنان در عين راز
    گاه در شيب و گهي اندر فراز
  • در دهان مار بنشت آن لعين
    رفت در سوي بهشت او پر ز کين
  • گر شوي در راه او، تسليم او
    در گذر زين شيوه و اين گفتگو
  • در قضاي خود رضا ده از يقين
    خويشتن را در ميان يکجو مبين
  • از قضاي رفته گر واقف شوي
    در زمان و در مکان عارف شوي
  • از بهشت عدن بيرون رفته
    در ميان خاک و در خون خفته
  • چون بلاي قرب حق آدم بديد
    خويشتن را در ميان در دم بديد
  • روز و شب در ناله و در گريه بود
    او چو سرگردان ميان پرده بود
  • کي بود تا جسم و جان در عين حال
    از فراق آيند، در سوي وصال
  • ره روان رفتند و تو درمانده
    حلقه در زن، که بر در مانده
  • اشتران جسم در صحراي عشق
    مست مي آيند در سوداي عشق
  • بعد از آن در گرد اين صورت مگرد
    همچو دري باش در درياش فرد
  • در محبت تا که غيري باشدت
    در درون کعبه ديري باشدت
  • تا مگر در کعبه جانان روي
    در مقام ايمني خوش بغنوي
  • پاي دل در پيچ و بس مردانه باش
    در جنون عشق کل ديوانه باش
  • باز بعضي در گمان و در يقين
    همچو بلعم مانده نه کفر و نه دين
  • باز بعضي در زمين، خوار از تعب
    باز ماندند از صورها در عجب
  • باز بعضي در شراب و در قمار
    باز ماندند اندرين پنج و چهار
  • هر کسي در مذهب و راهي دگر
    هر کسي چون دلو در چاهي دگر
  • آنکه در تحصيل دنيا باز ماند
    در ميان چار طبع آز ماند
  • چاره در رفتن اين ره بجوي
    قافله رفتند و ما در گفت وگوي
  • قافله رفتند و ما اين جايگاه
    در نگر تا چند در پيش است راه
  • کر در آنجا زارزار افتاده بود
    تن در آن حکم قضا بنهاده بود
  • گفت ما با يکديگر همره بديم
    در ميان قافله در ره بديم
  • در رسيدم در زمان اين جايگاه
    ديدم اين بيچاره خوش خفته براه
  • شکر کردند آن دو تن در پيش حق
    پاره در جسم شان آمد رمق
  • سالها تحصيل کردم در علوم
    خوانده ام بسيار در علم نجوم
  • اوفتادي همچو مرغي در قفس
    چون تواني زد در آنجا گه نفس
  • تا مگر مرغي فتد در دام او
    گشته پنهان در ميان آب جو
  • در قفس کرد آنگهي شهباز را
    در فرو افکند آنگه باز را
  • ذات بود و در صفت يک ره شده
    زان مکان تا اين مکان در ره شده
  • راه خود مي جست تا بيند مگر
    در سلوک آمد در آن خوف و خطر
  • اي ز سر عشق جانان بي خبر
    جان بده در عشق و در جانان نگر
  • جان من در قرب معني راه يافت
    اسم جان در جسم روح الله يافت
  • نطفه بودم در رحم گويا شدم
    در ره جانان بکل بينا شدم
  • در سلوک خويشتن در راز بود
    عاشق جانان خوش آواز بود
  • اندر آييم آنزمان در دين تو
    بس نباشيم آنزمان در کين تو
  • هيچکس در دور من کشته نشد
    خاک در خون هيچ آغشته نشد
  • هيچکس در پيش چون من شه گله
    مي نکردي از کسي در ولوله
  • جمله شب در نماز ايستاده بود
    نه چو من در بند باغ و باده بود
  • من ازو در امن و او در خون من
    کس چه ميداند که چونست اين سخن
  • هر نشيبي را فرازي در پي است
    فربهي را هم نزاري در پي است
  • ترک لشکر کن در آنجا باش تو
    دانه در اين زمين ميپاش تو