167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان عطار

  • در دلم افتاد آتش ساقيا
    ساقيا آخر کجائي هين بيا
  • هر شبي با هزار ديده سپهر
    مانده در انتظار ديدارت
  • آسمان مي کند زمين بوست
    زانکه سرگشته گشت در کارت
  • بر بناگوش توست حلقه زلف
    حلقه در گوش کرده عطارت
  • لب شيرينش چون تبسم کرد
    شور در لؤلؤ خوشاب انداخت
  • خيمه عنبرينت اي مهوش
    در همه حلقها طناب انداخت
  • روي ناشسته خوشتري بنشين
    کاتشي روي تو در آب انداخت
  • کيمياي سعادت دو جهان
    گرد خاک در سراي تو است
  • روز روشن همگان در خوابند
    شبروي عاشق عيار کجاست
  • همه در جام بمانديم مدام
    اثر گرد ره يار کجاست
  • گشت عطار در اين واقعه گم
    اندرين واقعه عطار کجاست
  • چشم جادوش آتشي در زد
    دود از مغز جادوان برخاست
  • پاکباز آمديم از دو جهان
    کاتشت در ميان جوهر ماست
  • فتنه عطار در جهان افکند
    چاه، ماروت بابل افتادست
  • ور کند حبس ساحلش محبوس
    در مضيق مشاغل افتادست
  • مرا گويد اگر داني وگرنه
    چنين در عشق بسياري فتادست
  • دلم را اختياري مي نبينم
    خلل در اختيارم اوفتادست
  • مگر در عشق او ناديده رويش
    دلي پر انتظارم اوفتادست
  • در بتکده رفت و دست بگشاد
    زنار چهار گوشه بربست
  • در صدر محبتت نشانديم
    زان پيش که حرف لا نبودست
  • رسته دندانت در بازار حسن
    استخواني از گهر نيکوتر است
  • سوز معشوق در پس پرده
    عاشقان را دليل آموز است
  • گر توانايي ندارم در رهت
    زاد راهم ناتوانايي بس است
  • درآشاميد درياهاي اسرار
    ز جام نيستي در صورت هست
  • صد بار بريختند خونم
    در عهده خون بهاي من کيست
  • در عشق ز اختيار بگذار
    عاشق بودن نه اختياري است
  • سخن عشق جز اشارت نيست
    عشق در بند استعارت نيست
  • در عبارت همي نگنجد عشق
    عشق از عالم عبارت نيست
  • جز کافري و سياه رويي
    در عالم عشق معتبر نيست
  • در نقره عارضت فروشد
    هر نازکييي که آب زر داشت
  • حلقه در گوش کرد خلق را
    حلقه زلف بر بناگوشت
  • همچو من صد هزار سرگشته
    حلقه در گوش حلقه گوشت
  • جان بارگه تورا طلب کرد
    در مغز جهان لامکان يافت
  • خورشيد دراوفتاده پيوست
    در حلقه دام شب مثالت
  • تو خفته و اختران همه شب
    مبهوت بمانده در جمالت
  • در عالم حسن پادشاهي
    جان همه عاشقان سپاهت
  • موي همرنگ کفک دريا شد
    وز دهان در شاهوار افتاد
  • همچو لاله فکند در خونم
    بر دلم داغ انتظار نهاد
  • در زبان گوهرافشان فريد
    طرفه گنجي جاودان خواهم نهاد
  • چو گبر نفس بيند در نهادم
    به آتشگاه کفارم فرستد
  • اگر فاني نگردد جان عطار
    در آن خلوتگه آسان درنگنجد
  • اي عاشق خويش وقت نامد
    کابليس تو در سجود گردد
  • گر نکوييت بيشتر گردد
    آسمان در زمين به سر گردد
  • اگرچه در جهان خورشيد رويش
    به زيبايي خود تاوان ندارد
  • عشق تو هزار طيلسان را
    در گردن عاشقان کنب کرد
  • ذره ذره در ره سوداي تو
    پايهاي نردبان خواهيم کرد
  • دل عطار در وصلت ضميري
    به اسرار سخن آبستن آورد
  • سر زلفش شکار دلبري را
    هزاران حلقه در يکديگر آورد
  • از ميان حلقه مردان دين
    در ميان حلقه زنار شد
  • در سوختگي چو آتشم من
    زين سوخته تر نخواهم آمد
  • سالها در رهت قدمها زد
    عمرها بر پيت دوان آمد
  • با خراباتيان دردي کش
    خرقه بنهاد و در ميان آمد
  • در ديده آفتاب روشن
    چون نقطه روشنايي آمد
  • بردي دلم و بحل بکردم
    واشکم همه در گوايي آمد
  • در کار من جدا فتاده
    چندين خلل از جدايي آمد
  • در خود نگريستم بدان نور
    نقشيم به امتحان برآمد
  • در حقه مکن مرا که کارم
    زان حقه درفشان برآمد
  • رداي زهد در صحرا بينداخت
    لباس کفر پوشيده درآمد
  • کاملان وقت آزمايش تو
    در ره عشق ناتمام تو اند
  • مرکب عشق تو چو برگذرد
    خاک در چشم عقل افشاند
  • عشقت آتش فکند در جانم
    اين چنين آتشي که بنشاند
  • در صومعه سجاده نشينان مجازي
    سوز دل آلوده خمار ندانند
  • عاشقاني که همچو عطارند
    در ره عشق بي مجاز آيند
  • در طريق عاشقان خون ريختن
    با حيات جاودان يکسان بود
  • در نکويي پسنده جايي
    که نکوتر از آن بنتوان بود
  • گرچه دارد آفتابي در درون
    ليک همچون ذره سرگردان بود
  • رسته دندانت در بازار حسن
    تا قيامت روز بازاري بود
  • آب حيوان چو هست در ظلمات
    از نسيم گلاب چگشايد
  • چون کميت فلک طبق آورد
    از خري در خلاب چگشايد
  • در پرتو آفتاب رويت
    خورشيد سپهر ذره کردار
  • جامي دارم که در حقيقت
    انکار نمي کند ز اقرار
  • آنچه جستيد در گليم شماست
    ليس في الدار غيرکم ديار
  • در مجمع سرکشان عالم
    چون زلف تو نيست يک سرافراز
  • ره نتواني به خود بريدن
    در پهلوي پهلوان ما باش
  • منم اندر قلندري شده فاش
    در ميان جماعتي اوباش
  • هر که پست بارگاه فقر نيست
    در بلندي دستگاهت نرسدش
  • درکش سر زلف دلستانش
    بشکن در درج درفشانش
  • از بسکه در امتحان کشندش
    پيدا گردد همه نهانش
  • چون پاک شود ز هرچه دارد
    آنگاه نهند در ميانش
  • صد مغز يقين دهندش آنگاه
    در پوست کشند از گمانش
  • نقديش بود که مثل نبود
    در هفت زمين و آسمانش
  • عطار ز زلف دلکش او
    تا حشر فتاده در کشاکش
  • شد حلقه به گوش لؤلؤ لالا
    در لالايي درج لولويش
  • سرنگون شد اساس محکم عقل
    در کمال اساس محکم عشق
  • کلي ز سر وجود برخيز
    افتاده مباش بر در تنگ
  • در معرکه تو شيرمردان
    بر ريگ همي زنند دنبال
  • بگشاي به نيستيم راهي
    تا در زنم آتشي به اعمال
  • خط مکش در وفا کزآن توام
    فتنه خط دلستان توام
  • از وجود فريد سير شدم
    گمشده در عدم براي توام
  • در خرابات خراب عاشقي
    عاشق و دردي پرست افتاده ام
  • صورت در آينه از آينه
    نيست خبردار چنان ديده ام
  • باز، خمخانه برگشادم در
    باز، زنار بر ميان بستم
  • آنچه من در عشق جانان يافتم
    کمترين چيزها جان يافتم
  • با دهانش تا دوچاري خورد دل
    دايمش در تنگنايي يافتم
  • هر روز هزار بار خود را
    در بوته امتحان نهادم
  • شوريده به شهر در فتادم
    بنياد جنون چنان نهادم
  • صد لقمه زهر در دهانم
    زان لعل شکرفشان نهادم
  • همتاي تو در جهان نديدم
    چندان که همي نظر فکندم
  • از روز ازل هنوز مستم
    وز شوق الست در سجودم
  • در آتش هجر انتظارم
    مي سازم و سوخت اين وجودم