167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان قاآني

  • ديدم ز دور در رخ تو آتشين دو شب
    پنداشتم که جنگل آتش گرفته يي
  • در طينت تو کرده خدا دل عوض گل
    وانگه به دل آب به مهتاب سرشته است
  • بيناست خرد ليکن در عشق تو کورست
    زيباست بهشت اما با حسن تو زشتست
  • گويي که خدا چون دل بدخواه خداوند
    در طينت تو تخم وفا هيچ نکشته است
  • در خوبي تو نقصان يک موي نبينم
    اينست که با مهر کست روي نبينم
  • پيش نظرم نقش جمال تو مصور
    هر جا نگرم بام و در و خانه و برزن
  • از لاله تو رفته مرا خاري در پا
    از نقره تو مانده مرا باري بر تن
  • اي سيمبر از جاي فزاخيز و فروريز
    در ساغر زرين يکي آن آتش بي دود
  • صد خار جفا در دلم از حسرت بشکست
    آن باغ که شد تعبيه بر سرور وانت
  • با آنکه خورد خون جهان خاتم لعلت
    در زير نگين آمده ملک دو جهانت
  • تيغ وي اندر وغا هست يکي اژدها
    خفته مرگ فجا در بن دندان او
  • اي ملک ملک بخش ملک تو معمور باد
    در غمرات خطر خصم تو مغمور باد
  • هشت باغ خلد را با هفت اقليم جهان
    در قباله نو عروسش شرط کابين بسته اند
  • باده گويي از دم روح القدس دارد نژاد
    زانکه در تن دمبدم روح روان مي پرورد
  • مي شفيع ماست پنداري که با چندين گناه
    در دل و جانمان بهشت جاودان مي پرورد
  • ناصرالدين شه که دايه رأفتش در مهد ملک
    کودکي شيراوژن و ملک ستان مي پرورد
  • نصرت از وجد و طرب در رقص کز بازوي شاه
    کاخ دولت را ستون استواري يافتم
  • نخل ملکت در نما کز برگ ريز حادثات
    خشک بودم تازه گشتم خوش بهاري يافتم
  • خاک ايران در طرب کز موج طوفان فتن
    بس تلاطم داشتم اکنون قراري يافتم
  • ملک شه نازان که بودم در بلا و اضطراب
    ايمنم تا چون اتابک پيشکاري يافتم
  • نبيني مگر کودک شيرخوار
    که بادام و جوزش نهي در کنار
  • چو بادام و جوزش نهي در کنار
    شود مغز را زان ميان خواستار
  • نبيني در آن بودني هاي نغز
    همي پوست خايي ابر جاي مغز
  • کسي پاگذارد درين دايره
    کش از عشق در جان فتد نايره
  • چنين درد در خورد هر مرد نيست
    کسي جز حسين اهل اين درد نيست
  • نديدي که در عرصه کربلا
    چسان بود صابر به چندين بلا
  • سکينه به زنجير و زينب به بند
    رقيه بغل عابدين در کمند
  • هر آنکس که افزون بلاکش بود
    فزونتر دلش در بلا خوش بود
  • بلا کش زرست و بلا آتشست
    زر پاک بيغش در آتش خوشست
  • حيات روان در هلاک تنست
    از آن رو که جان را بدن دشمنست
  • نه هر زن بود در سعادت بتول
    نه هر مردي اندر شرافت رسول
  • بسي بد حسين نام در کوفيان
    که شد کشته و شد به دوزخ روان
  • نه هرکس که او را بود نام نيک
    بود در قيامت سرانجام نيک
  • لعلش در پرده ره جان زده
    پرده ياقوت به مرجان زده
  • لاجرم آن بره آهو خرام
    کرد چو در بنگه آهو مقام
  • تا که ترا گفت که شيدا شوي
    در برگي گرگ زليخا شوي
  • شير نيي بگذر ازين فکر خام
    کاهوي وامانده در آري به دام
  • چند در اين خانه چرا مي کني
    جلوه درين طرفه سرا مي کني
  • سگ بسرايي چو نمايد قرار
    نيست در آن خانه ملک را گذار
  • جنت از آن گشته مهذب بسي
    زانکه در او نيست معذب کسي
  • جا چو کند سيرت بد در بدن
    روح گريزد به ضرورت ز تن
  • يا ني گويي که صحف انگليون
    در باغ همي پراکند عمدا
  • وز گريه ابر سبزه تو بر تو
    چون خط تو خوش دميده در پيدا
  • پيش آي و درين بهار و فروردين
    پرورده خم بريز در مينا
  • ياقوت روان بريز در ساغر
    ها قوت روان بگير از صهبا
  • چند از غمت اي بت بهشتي رو
    در تاب بود دلم جحيم آسا
  • ما فتنه کشوريم و خفته به
    فتنه در عهد خسرو والا
  • امروز به چاره کوش کار ارنه
    در نزد ملک تبه شود فردا
  • شاهي که به فر و فال دارايي
    در هر دو جهان نيابيش همتا
  • چون از بر رخش فتنه گيتي
    چون در صف بار رحمت دنيا