167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان سعدي

  • اشتر که اختيارش در دست خود نباشد
    مي بايدش کشيدن باري به ناتواني
  • اي بر در سرايت غوغاي عشقبازان
    همچون بر آب شيرين آشوب کارواني
  • گر در آفاق بگردي بجز آيينه تو را
    صورتي کس ننمايد که بدو مي ماني
  • اين تواني که نيايي ز در سعدي باز
    ليک بيرون روي از خاطر او نتواني
  • گرت در آينه سيماي خويش دل ببرد
    چو من شوي و به درمان خويش درماني
  • آزاد بنده اي که بود در رکاب تو
    خرم ولايتي که تو آن جا سفر کني
  • مقدور من سريست که در پايت افکنم
    گر زان که التفات بدين مختصر کني
  • اي که نصيحتم کني کز پي او دگر مرو
    در نظر سبکتکين عيب اياز مي کني
  • به شرط آن که منت بنده وار در خدمت
    بايستم تو خداوندوار بنشيني
  • ميان ما و شما عهد در ازل رفته ست
    هزار سال برآيد همان نخستيني
  • مي آيي و در پي تو عشاق
    ديوانه شده دوان به هر سوي
  • بر سر عشاق طوفان گو ببار
    در ره مشتاق پيکان گو بروي
  • صد نعره همي آيدم از هر بن مويي
    خود در دل سنگين تو نگرفت سر موي
  • سرگشته چو چوگانم و در پاي سمندت
    مي افتم و مي گردم چون گوي به پهلوي
  • آنان که به گيسو دل عشاق ربودند
    از دست تو در پاي فتادند چو گيسوي
  • نپندارم که در بستان فردوس
    برويد چون تو سروي بر لب جوي
  • چو در ميدان عشق افتادي اي دل
    ببايد بودنت سرگشته چون گوي
  • صبر ديديم در مقابل شوق
    آتش و پنبه بود و سنگ و سبوي
  • ور به خلوت با دلارامت ميسر مي شود
    در سرايت خود گل افشانست سبزي گو مروي
  • گر تماشا مي کني در خود نگر
    يا به خوشتر زين تماشا مي روي
  • دانم که باز بر سر کويش گذر کني
    گر بشنود حديث منش در نهان بگوي
  • و گر اين شب درازم بکشد در آرزويت
    نه عجب که زنده گردم به نسيم صبحگاهي
  • گر من سخن نگويم در حسن اعتدالت
    بالات خود بگويد زين راستتر گواهي
  • خيلي نيازمندان بر راهت ايستاده
    گر مي کني به رحمت در کشتگان نگاهي
  • گر مرا بي تو در بهشت برند
    ديده از ديدنش بخواهم دوخت