167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سعدي

  • طوطي شکر شکستن ديگر روا ندارد
    گر پسته ات ببيند وقتي که در کلامي
  • اي دريغا گر شبي در بر خرابت ديدمي
    سرگران از خواب و سرمست از شرابت ديدمي
  • روز روشن دست دادي در شب تاريک هجر
    گر سحرگه روي همچون آفتابت ديدمي
  • گر مرا عشقت به سختي کشت سهلست اين قدر
    کاش کاندک مايه نرمي در خطابت ديدمي
  • ور چو خورشيدت نبينم کاشکي همچون هلال
    اندکي پيدا و ديگر در نقابت ديدمي
  • از منت دانم حجابي نيست جز بيم رقيب
    کاش پنهان از رقيبان در حجابت ديدمي
  • سر نيارستي کشيد از دست افغانم فلک
    گر به خدمت دست سعدي در رکابت ديدمي
  • آسوده خاطرم که تو در خاطر مني
    گر تاج مي فرستي و گر تيغ مي زني
  • اي چشم عقل خيره در اوصاف روي تو
    چون مرغ شب که هيچ نبيند به روشني
  • بياض ساعد سيمين مپوش در صف جنگ
    که بي تکلف شمشير لشکري بزني
  • تو را که در نظر آمد جمال طلعت خويش
    حقيقتست که ديگر نظر به ما نکني
  • کسي در آينه شخصي بدين صفت بيند
    کند هرآينه جور و جفا و کبر و مني
  • در آن دهن که تو داري سخن نمي گنجد
    من آدمي نشنيدم بدين شکردهني
  • تا صبا مي رود به بستان ها
    چون تو سروي نيافت در چمني
  • اي که هرگز نديده اي به جمال
    جز در آيينه مثل خويشتني
  • مرد راضيست که در پاي تو افتد چون گوي
    تا بدان ساعد سيمينش به چوگان بزني
  • نه در زلف پريشانت من تنها گرفتارم
    که دل دربند او دارد به هر مويي پريشاني
  • ندهيمت به هر که در عالم
    ور تو ما را به هيچ نستاني
  • بازگفتم چه حاجتست به قول
    که تو خود در دلي و مي داني
  • دم عيسيست پنداري نسيم باد نوروزي
    که خاک مرده بازآيد در او روحي و ريحاني
  • بيار اي باغبان سروي به بالاي دلارامم
    که باري من نديدستم چنين گل در گلستاني
  • جمعي که تو در ميان ايشاني
    زان جمع به دربود پريشاني
  • خرم تن آن که با تو پيوندد
    وان حلقه که در ميان ايشاني
  • اين گرد که بر رخست مي بيني
    وان درد که در دلست مي داني
  • شيراز در نبسته ست از کاروان وليکن
    ما را نمي گشايند از قيد مهرباني