167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان قاآني

  • ياقوت تو که قوت عقلست و قوت جان
    آيد چو در حديث گهر رايگان شود
  • بدخواه تو نزايد تنها ز مام از آنک
    تير تو در مشيمه بدو توأمان شود
  • چون با کمان و تير درخشان کني کمين
    در يک زمان چوکان بدخشان کني زمين
  • گو خود دوباره قافيه شود ال در جحيم
    با خصم او به پايه شود توأمان يزيد
  • اي خاک ره گشته عبير از عبور تو
    در اهتزاز و وجد سرير از سرور تو
  • چون خامه گيري از پي تحرير در بنان
    گويي مقيم گشته عطارد به برج حوت
  • جودت رسيده است به جايي که خلق را
    شکر محامد تو بود فرض در قنوت
  • در ذوق عقل شکر شکر محامدت
    هم قلب راست قوت و هم روح راست قوت
  • پيداست در حقيقت بي اصل دشمنت
    کاعدام صرف را متصور بود ثبوت
  • روزي که گردد از تک اسبان ره نورد
    در تيره گرد پنهان گردون گرد گرد
  • از آب خنجر تو که بحريست موج زن
    در يک نفس خموش شود آتش نبرد
  • تا بنگرند حرب تو گردند جمله چشم
    در آسمان مه و خورد چون کعبتين نرد
  • اي شاه بر رخت در دولت فراز باد
    چون زلف يار رشته عمرت دراز باد
  • در حلقه کمند عدو بندت آسمان
    عاجزتر از حمام به چنگال باز باد
  • شاهي که بر سرست ز لولاک افسرش
    تشريف کبرياست ز دادار در برش
  • در ژرف بحر قدرت قدرش سفينه ييست
    کافلاک بادبان بود و خاک لنگرش
  • ور با هواي او شودم جاي در جحيم
    بر من خليل وار دمد گل ز آذرش
  • در بزم عيشم از لب و دندان مهوشان
    يک آسمان سهيل و ثريا بياوريد
  • سوگند مي خورم که به دنيا بهشت نيست
    ور هست در زمانه بهشتي تو آنيا
  • گويند جان ز فرط لطافت نهان بود
    جاني تو در لطافت و اينک عيانيا
  • معلوم شد که مردم چشم مني از آنک
    در چشم من نشسته و از من نهانيا
  • بنگر در آب و آينه منگر که ترسمت
    عاشق شوي به خويش و درانده بمانيا
  • در عضو عضو پيکر من نقش روي تست
    يک تن فزون نيي و به چندين مکانيا
  • زينسان که بينمت مه و خورشيد در بغل
    دارم گمان که چرخي از آنرو خميده يي
  • دامن ز پيش برزده چون مرد پهلوان
    در روي ماه از پي کشتي دويده يي
  • متواريک چو دانه نظر مي کني ز دام
    در انتظار صيد شکار رميده يي
  • دزديده يي دل من و از ديده گشته دور
    در زير پرده پرده مردم دريده يي
  • يزدان هواي طاعت او را به سان روح
    در عضو عضو هستي ساري کند همي
  • در هر نفس که برکشد از صدق همچو صبح
    باري هزار بارش ياري کند همي
  • اي آسمان به طوع و ارادت زمين تو
    گنجينه يسار جهان در يمين تو
  • گردون در افق نگشايد بر آفتاب
    تا هر سحر چو سايه نبوسد زمين تو
  • با صدهزار چشم به چندين هزار قرن
    گردون نديده در همه گيتي قرين تو
  • و اعضاي او متابعت او نمي کند
    گر دشمني بود به مثل در کمين تو
  • چون ترا بيني که دکان دار پندارند خلق
    مصلحت در تهمت خلقست دکان دار باش
  • گنج بادآورد دارد ماه من در زير پاي
    لاجرم عيبش مکن گر خصلتي دارد کريم
  • آن يکي از مستحباتست در شرع رسول
    کادمي از مهر بوسد صورت طفل يتيم
  • داور گيتي که ميلاد کرم در مشت اوست
    هفت درياي جهان جويي ز پنج انگشت اوست
  • ياد دارم کز شبستان دي چو در بستان شدم
    مرغکان باغ را آمد ندايي از شروش
  • در ثناي شاه قاآني اگر گويا شود
    مصلحت را بهتر آن باشد که بنشيني خموش
  • حقه باز ساحرم خوانند مردم زانکه من
    در مديح شه کنم هردم شگفتي ها عيان
  • بس که در عهد تو شايع گشته رسم راستي
    شايد ار مرد کمانگر سخت نتواند کمان
  • هيچ تقديري خلاف راي و تدبير تو نيست
    راست گويي جنبش تقدير در تدبير تست
  • در ظهور آفرينش علت غايي تويي
    لاجرم تقدير ذاتي موجب تأخير تست
  • خسروا تا چند تحقيرم نمايد روزگار
    دفع تحقير جهان در عهده توقير تست
  • در فکرم تا لعبت بکري به کف آرم
    بازي کنمش هر شب با نار دو پستان
  • از شدت سودا جگر اندر طپش افتد
    سودا به جگر داري از آن در طپشي تو
  • در قيد دل ما نيي و عذر تو پيداست
    کاشفته و ديوانه و شوريده وشي تو
  • در برکشي آن روي چو خورشيد نگارين
    الحق که عجب سايه خورشيد کشي تو
  • آن روز که بي واسطه کوره آتش
    در کان ز تف تيغ گران آب شود زاج
  • زانسان که طپد نقره به کان از تف تيغت
    در بوته بر آتش نطپد زيبق رجراج