167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سعدي

  • هرگز اين صورت کند صورتگري
    يا چنين شاهد بود در کشوري
  • مي رود وز خويشتن بيني که هست
    در نمي آيد به چشمش ديگري
  • صد هزارش دست خاطر در رکاب
    پادشاهي مي رود با لشکري
  • چون همايم سايه اي بر سر فکن
    تا در اقبالت شوم نيک اختري
  • هر نوبتم که در نظر اي ماه بگذري
    بار دوم ز بار نخستين نکوتري
  • از شرم چون تو آدميان در ميان خلق
    انصاف مي دهد که نهان مي شود پري
  • جز صورتت در آينه کس را نمي رسد
    با صورت بديع تو کردن برابري
  • گل نسبتي ندارد با روي دلفريبت
    تو در ميان گل ها چون گل ميان خاري
  • عيش در عالم نبودي گر نبودي روي زيبا
    گر نه گل بودي نخواندي بلبلي بر شاخساري
  • زندگاني صرف کردن در طلب حيفي نباشد
    گر دري خواهد گشودن سهل باشد انتظاري
  • دلم ربودي و جان مي دهم به طيبت نفس
    که هست راحت درويش در سبکباري
  • گر افتدت گذري بر وجود کشته عشق
    سخن بگوي که در جسم مرده جان آري
  • گرت ارادت باشد به شورش دل خلق
    بشور زلف که در هر خمي دلي داري
  • هزار نامه پياپي نويسمت که جواب
    اگر چه تلخ دهي در سخن شکرباري
  • هر دم غم فراقش بر دل نهاد باري
    هر لحظه دست هجرش در دل شکست خاري
  • ز هر چه هست گزيرست و ناگزير از دوست
    چه چاره سازد در دام دل گرفتاري
  • در اشتياق جمالش چنان همي نالم
    چو بلبلي که بماند ميان گلزاري
  • حديث سعدي در عشق او چو بيهده ست
    نزد دمي چو ندارد زبان گفتاري
  • تو در دل من از آن خوشتري و شيرينتر
    که من ترش بنشينم ز تلخ گفتاري
  • اگر به صيد روي وحشي از تو نگريزد
    که در کمند تو راحت بود گرفتاري
  • حکايت من و مجنون به يک دگر ماند
    نيافتيم و بمرديم در طلبکاري
  • هنوز در دلت اي آفتاب رخ نگذشت
    که سايه اي به سر يار مهربان آري
  • تو را چه غم که مرا در غمت نگيرد خواب
    تو پادشاه کجا ياد پاسبان آري
  • ز حسن روي تو بر دين خلق مي ترسم
    که بدعتي که نبودست در جهان آري
  • گناه عاشق بيچاره نيست در پي تو
    گناه توست که رخسار دلستان داري