167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سعدي

  • هرگز نبود اندر ختن بر صورتي چندين فتن
    هرگز نباشد در چمن سروي بدين خوش منظري
  • ز ابروي زنگارين کمان گر پرده برداري عيان
    تا قوس باشد در جهان ديگر نبيند مشتري
  • گو تشنگان باديه را جان به لب رسيد
    تو خفته در کجاوه به خواب خوش اندري
  • چو خوري داني اي پسر غم عشق
    تا غم هيچ در جهان نخوري
  • بخت آيينه ندارم که در او مي نگري
    خاک بازار نيرزم که بر او مي گذري
  • گفتم از دست غمت سر به جهان دربنهم
    نتوانم که به هر جا بروم در نظري
  • زان چه در پاي عزيزان افکنند
    ما سري داريم اگر داري سري
  • گر تو در آيينه تأمل کني
    صورت خود باز به ما ننگري
  • سعدي اگر کشته شود در فراق
    زنده شود چون به سرش بگذري
  • اشتر به شعر عرب در حالتست و طرب
    گر ذوق نيست تو را کژطبع جانوري
  • گفتم اگر نبينمت مهر فرامشم شود
    مي روي و مقابلي غايب و در تصوري
  • يا شنيدي که در وجود آمد
    آفتابي ز مادر و پدري
  • گفتم از وي نظر بپوشانم
    تا نيفتم به ديده در خطري
  • رفتي و همچنان به خيال من اندري
    گويي که در برابر چشمم مصوري
  • فکرم به منتهاي جمالت نمي رسد
    کز هر چه در خيال من آمد نکوتري
  • تا دوست در کنار نباشد به کام دل
    از هيچ نعمتي نتواني که برخوري
  • چندان که جهد بود دويديم در طلب
    کوشش چه سود چون نکند بخت ياوري
  • آينه را تو داده اي پرتو روي خويشتن
    ور نه چه زهره داشتي در نظرت برابري
  • پند حکيم بيش از اين در من اثر نمي کند
    کيست که برکند يکي زمزمه قلندري
  • روزي آخر در ميان مردم آي
    تا ببيند هر که مي بيند پري
  • آفتاب از منظر افتد در رواق
    چون تو را بيند بدين خوش منظري
  • همراه من مباش که غيرت برند خلق
    در دست مفلسي چو ببينند گوهري
  • روزي مگر به ديده سعدي قدم نهي
    تا در رهت به هر قدمت مي نهد سري
  • نه حرامست در رخ تو نظر
    که حرامست چشم بر دگري
  • متحير نه در جمال توام
    عقل دارم به قدر خود قدري