نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان قاآني
تعالي الله که شد معمار انصاف جهانباني
بناي معدلت را باز
در
ملک جهان باني
اگر صد پايه بالاتر رود از کاخ خود کيوان
تواند کرد
در
کرياس ايوان تو درباني
تويي کز گوهر الماس گون تيغ تو
در
هيجا
زمين خاوران شد معدن لعل بدخشاني
نيي موسي وليکن از پي او بار عفريتان
نمايد نيزه
در
دستت به روز رزم ثعباني
الا تا
در
دل پاک صدف شکل گهر گيرد
به طرز گفته من قطرهاي ابر نيساني
نمي گنجد جهان
در
جامه از شوق
ز بس دارد به رويش شادماني
هماي همتش
در
هر دو عالم
نگنجد از چه از تنگ آشياني
ز ميل جود بيند
در
دل خلق
رخ آمال و رخسار اماني
تو اندر عزم و حزمت
در
سفاين
کند اين لنگري آن بادباني
وگر هم
در
دلت غيظست شايد
که هم والکاظمين الغيظ خواني
مگر دي با فلک کردي عتابي
که دوش آمد بر من
در
نهاني
همي گفت و همي هر دم ز انجم
دو چشمش بود
در
گوهرفشاني
که اجداد نظام الملک را من
چه خدمتها که کردم
در
جواني
زحل را هر شبي گفتم که تا صبح
کند
در
هر گذرگه ديده باني
به رقص آوردمش
در
بزم عشرت
به شبهاي نشاط و ميهماني
چو گشتم پير و
در
ميدان غم کرد
قدم گويي و پشتم صولجاني
مرا هم عرضکي خاصست بشنو
که
در
خلوت به عرض شه رساني
خمارين نرگسش
در
خواب رفته
ز بيماري و ضعف و ناتواني
تو خود داني که جان يک جو نيرزد
کرا
در
بر نباشد يار جاني
دلم فاني شدن
در
عشق خواهد
چو مي دانم که دنيا هست فاني
ترا ز حکمت يونان جز اين چه حاصل شد
که شبهه کردي
در
ممکنات قرآني
در
اين بدن که تو داري دلي نهفته خداي
که گنج خانه عشقست و عرش رحماني
بکوب حلقه
در
را که عاقبت ز راي
سري برآيد چون حلقه را بجنباني
ولي من از
در
انصاف بي ستيزه جهل
سرايمت سخني فهم کن به آساني
برهنه پا و سرانند
در
ولايت عشق
که قوتشان همه جوعست و جامه عرياني
مبين بر آنکه چو زلف بتان پريشانند
که همچو گيسوي جمعند
در
پريشاني
غلام درگه شاه ولايتند همه
که
در
ولايت جان مي کنند سلطاني
اگر خليفه چارم
در
اولش دانند
من اوليش شناسم که نيستش ثاني
شد از ولاي تو يوسف عزيز مصر ارنه
هنوز بودي
در
قعر چاه زنداني
ازين قبل که چو خشم تو هست شورانگيز
حرام گشته
در
اسلام راح ريحاني
ز موي موي عرق ريزدم به مدحت تو
که خجلت آرد
در
مدح تو سخنداني
خدايگان ملوک جهان محمد شاه
که
در
محامد او عقل کرده حساني
ساده رو
در
طمع افتاد ز سلطاني دل
چو سگ گرسنه از عاطفت گيپايي
گفت هر بوسه که امروز دهي
در
عوضش
دهمت ملکي چون چرخ بدان پهنايي
دل به فکر بره و ماهي و بريان هنوز
بر گان
در
گله و ماهيکان دريايي
اي که
در
سايه اقبال جهان افروزت
ذره را ماند خورشيد ز نا پيدايي
خلق را شرم ز ناداني خويش است و مرا
در
قصور صفت ذات تو از دانايي
صيت جود تو اگر باد
در
آفاق برد
همه تن گوش شود صخره بدان صمايي
پادشاها تو به تحقيق شناسي که مرا
هست
در
قاف قناعت صف عنقابي
تا کند از مدد غاذيه
در
فصل بهار
قوه ناميه هر سال چمن پيرايي
رقم نام ترا بر سر منشور خلود
باد
در
دفتر هستي سمت طغرايي
مرا
در
عالم صورت بسي آسان شده مشکل
چه باشد گر بيان اين مسائل باز فرمايي
خمي بساز از گل صلصال و آب فيض
وانگوروار سر ببر اول
در
او مرا
هشتاد تازيانه زنم بر تو وقت هوش
در
مستي ار به عقل شوي رازگو مرا
سربسته جوي آبم
در
زير پاي تو
هرگز نجوييم چو بيني بجو مرا
گر عکس من
در
آينه وهم تست زشت
با وهم خود قياس مکن اي عمو مرا
ناژوي راست قامت
در
آب جويبار
عکسش نمايد از چه نگون هين بگو مرا
طبال پشت پرده و من يک قواره پوست
او
در
خروش و دمدمه روبرو مرا
قصد ذقن نمودمش از زلف عنبرين
چشمم نديد
در
شب تاريک چاه را
مي خوردنم به مجلس جانان گناه نيست
آسوده
در
بهشت چه داند گناه را
صفحه قبل
1
...
2221
2222
2223
2224
2225
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن