167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.

ديوان سعدي

  • همچنانت ناخن رنگين گواهي مي دهد
    بر سرانگشتان که در خون عزيزان داشتي
  • گفته بودي با تو در خواهم کشيدن جام وصل
    جرعه اي ناخورده شمشير جفا برداشتي
  • لعل ديدي لاجرم چشم از شبه بردوختي
    در پسنديدي و دست از کهربا برداشتي
  • شمع برکردي چراغت بازنامد در نظر
    گل فرا دست آمدت مهر از گيا برداشتي
  • عمرها در زير دامن برد سعدي پاي صبر
    سر نديدم کز گريبان وفا برداشتي
  • هزار چاره بکردم که همعنان تو گردم
    تو پهلوانتر از آني که در کمند من افتي
  • ز ابناي روزگار به خوبي مميزي
    چون در ميان لشکر منصور رايتي
  • من در پناه لطف تو خواهم گريختن
    فردا که هر کسي رود اندر حمايتي
  • چون خراباتي نباشد زاهدي
    کش به شب از در درآيد شاهدي
  • آن چه ما را در دلست از سوز عشق
    مي نشايد گفت با هر باردي
  • از تو روحانيترم در پيش دل
    نگذرد شب هاي خلوت واردي
  • بر بوستان گذشتي يا در بهشت بودي
    شاد آمدي و خرم فرخنده بخت بادي
  • چون گل روند و آيند اين دلبران و خوبان
    تو در برابر من چون سرو بايستادي
  • ايدون که مي نمايد در روزگار حسنت
    بس فتنه ها بزايد تو فتنه از که زادي
  • اول چراغ بودي آهسته شمع گشتي
    آسان فراگرفتم در خرمن اوفتادي
  • گر در غمت بميرم شادي به روزگارت
    پيوسته نيکوان را غم خورده اند و شادي
  • خود کردن و جرم دوستان ديدن
    رسميست که در جهان تو آوردي
  • وين عشق تو در من آفريدستند
    هرگز نرود ز زعفران زردي
  • اي ذره تو در مقابل خورشيد
    بيچاره چه مي کني بدين خردي
  • چرا ما با تو اي معشوق طناز
    به صلحيم و تو با ما در نبردي
  • چه باز در دلت آمد که مهر برکندي
    چه شد که يار قديم از نظر بيفکندي
  • وان که را ديده در دهان تو رفت
    هرگزش گوش نشنود پندي
  • خاصه ما را که در ازل بوده ست
    با تو آميزشي و پيوندي
  • کاشکي خاک بودمي در راه
    تا مگر سايه بر من افکندي
  • تو خرسند و شکيبايي چنينت در خيال آيد
    که ما را همچنين باشد شکيبايي و خرسندي