167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سعدي

  • با اين همه ميدان لطافت که تو داري
    سعدي چه بود در خم چوگان تو گويي
  • اي خسته دلم در خم چوگان تو گويي
    بي فايده ام پيش تو چون بيهده گويي
  • سعدي غمش از دست مده گر ندهد دست
    کي دست دهد در همه آفاق چنويي
  • از بوي تو در تاب شود آهوي مشکين
    گر باز کنند از شکن زلف تو تابي
  • در من منگر تا دگران چشم ندارند
    کز دست گدايان نتوان کرد ثوابي
  • چو عندليب چه فريادها که مي دارم
    تو از غرور جواني هميشه در خوابي
  • تو خود نايي و گر آيي بر من
    بدان ماند که گنجي در خرابي
  • شبي دانم که در زندان هجران
    سحرگاهم به گوش آيد خطابي
  • که سعدي چون فراق ما کشيدي
    نخواهي ديد در دوزخ عذابي
  • سل المصانع رکبا تهيم في الفلوات
    تو قدر آب چه داني که در کنار فراتي
  • فراقنامه سعدي عجب که در تو نگيرد
    و ان شکوت الي الطير نحن في الوکنات
  • گرت کسي بپرستد ملامتش نکنم من
    تو هم در آينه بنگر که خويشتن بپرستي
  • چه حکايت از فراقت که نداشتم وليکن
    تو چو روي باز کردي در ماجرا ببستي
  • عاقل متفکر بود و مصلحت انديش
    در مذهب عشق آي و از اين جمله برستي
  • اي فتنه نوخاسته از عالم قدرت
    غايب مشو از ديده که در دل بنشستي
  • سعدي غرض از حقه تن آيت حقست
    صد تعبيه در توست و يکي بازنجستي
  • اگر مانند رخسارت گلي در بوستانستي
    زمين را از کماليت شرف بر آسمانستي
  • چو سرو بوستانستي وجود مجلس آرايت
    اگر در بوستان سروي سخنگوي و روانستي
  • دمي در صحبت ياري ملک خوي پري پيکر
    گر اميد بقا باشد بهشت جاودانستي
  • چنين گويند سعدي را که دردي هست پنهاني
    خبر در مغرب و مشرق نبودي گر نهانستي
  • اي باد که بر خاک در دوست گذشتي
    پندارمت از روضه بستان بهشتي
  • دور از سببي نيست که شوريده سودا
    هر لحظه چو ديوانه دوان بر در و دشتي
  • باري مگرت بر رخ جانان نظر افتاد
    سرگشته چو من در همه آفاق بگشتي
  • قلاب تو در کس نفکندي که نبردي
    شمشير تو بر کس نکشيدي و نکشتي
  • دوستان دشمن گرفتن هرگزت عادت نبود
    جز در اين نوبت که دشمن دوست مي پنداشتي