نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان قاآني
الا به گيتي تا
در
طبيعت محرور
هم فزايد کافور بر به قوه باه
از آب تيغ
در
دل آتش شرر فکن
وز خاک کوي خويش شکست گلاب خواه
آب آتش را کند خاموش اينک آب چشم
در
دل من آتشي از عشق يار افروخته
مي موج زن
در
مشربه زان موج فوج غم تبه
اندر هلال يکشبه عقد ثريا ريخته
خم مريم تهمت زده دوشيزه آبستن شده
وز طفل مي
در
ميکده آب مسيحا ريخته
دف بر شبيه دايره
در
چنبرش صد چنبره
با هم به طرح مشوره طرح مواسا ريخته
ياني شجاع السلطنه چون شير دشت ارجنه
خون دليران يک تنه
در
دشت هيجا ريخته
کلکت کشيدست از رقم بر نقش انگليون قلم
در
قالب موتي ز دم روح معلا ريخته
اندر زمين دست فلک بر آتش افشاند نمک
سيماب
در
گوش ملک بيني ز هرا ريخته
اي خنگ گردون مرکبت نصرت روان
در
موکبت
بر طور جانها کوکبت نور تجلي ريخته
مانا به مرگ ناگهان تيغت بود جان
در
ميان
کز بدکنش بگرفته جان خونش مفاجا ريخته
با همتت اي دادگر درياي اعظم
در
نظر
آبيست اندر رهگذر از مشک سقا ريخته
هم پار
در
آتشکده آراستي جشن سده
از قهر نار مؤصده بر جان اعدا ريخته
ساغر ز مي اندوخته کندر به کندر سوخته
در
مجمره افروخته عود مطرا ريخته
اکنون منم
در
شاعري قايم مقام عنصري
از نقش الفاظ دري بيرنگ معنا ريخته
چنگست زالي ناتوان رگهاش پيدا ز استخوان
از ناتواني هر زمان
در
ناله زار آمده
لرزان تن کاووس ازو ترسان روان طوس ازو
در
رزمگه کاموس ازو چون نقش ديوار آمده
تا گيردش اندر جهان مانند مرکز
در
ميان
ز آغاز شکل آسمان بر شکل پرگار آمده
مه نعل سم مرکبش گردون روان
در
موکبش
تابنده نور کوکبش مرآت انوار آمده
زانصاف تو جان زمان هستند
در
خواب امان
جز بخت تو کاندر جهان پيوسته بيدار آمده
در
هجر تو اشکم ز شکاف مژه پيداست
چون طفل يتيمي که سيه جامه دريده
خال تو دل خلق جهان برده و اينک
در
حلقه آن طره طرار خزيده
گر مردم چشمم شده خونين عجبي نيست
کش از مژه
در
پاي تو صد خار خليده
باز چونان داوري
در
حق چونين ياوري
نيک باور کرد گفتار حسود ژاژخاي
در
حديث دوست قاآني زبان نامحرمست
دوست را خواهي چو مغز از پوست بي حجت برآي
نالان دلم ار برده دو چشمت عجبي نيست
در
دست دو مست از پي تفريح ربابي
آن مهتر فرخنده که از کاخ رفيعش
برتر نبود
در
همه آفاق جنابي
زان آب که خود آتش سردست وليکن
در
ملک جهان نيست از آن گرم تر آبي
بختش بود آن شاخ برومند که طوبي
در
نسبت او خردتر از برگ سدابي
خون بي مدد خلق تو زنهار که گردد
در
ناف غزالان ختن نافه نابي
شمشير جهانسوز تو
در
تيره قرابش
رخشنده هلاليست به تاريک سحابي
در
ملک جهان ديده نه چرخ نديده
چون دانش تو شيخي و چون بخت تو شابي
تا نيز رخ حادثه
در
خواب نبيند
هرگز نرود ديده بخت تو به خوابي
در
رجم شياطين عدو بر فلک رزم
آمد ز ازل تير تو دلدوز شهابي
تا خلق سرايند که
در
عرصه محشر
اندر خور هر معصيتي هست عذابي
منقطع گردد اگر فيضش دمي از کاينات
هستي از ذرات عالم
در
زمان برخاستي
در
حقيقت ماسوايي نبود اندر ماسوي
کل شي ء هالک الا وجهه پيداستي
کثرت اندر وحدتست و وحدت اندر کثرتست
اين
در
آن مضمر بود آن اندرين پيداستي
علم حق نبود به اشيا عين ذاتش زانکه اين
در
حقيقت نفي علم واجب از اشياستي
ارتسام صوت اشيا غلط
در
ذات حق
شي ء واحد فاعل و قابل چه نازيباستي
مرکز غبرا چرا گرديد مبني بر سکون
چون که
در
وي عاشقان را جمگلي سکناستي
در
تعقل هر چه آيد نيست واجب ممکنست
کلما ميز تموا شاهد بر اين دعواستي
ما عرفنا عقل کل با عشق کامل گفته است
در
تحير جمله دانايان درين بيداستي
ممکن و واجب شناسي نيست ممکن بل محال
در
ظهور شمس کي خفاش را ياراستي
گر بود ممکن صفات واجبي
در
وي عجب
ور بود واجب چرا ممکن بدان گوياستي
از تکاپو چون عنان پيچد به ميدان نبرد
در
تزلزل مرکز اين توده غبراستي
در
کمندش گردن گردان گردنکش بسي
صفدر غالب هژبر بيشه هيجاستي
گهي
در
آتش و گاهي ميان طشت خون اندر
سياه و سوخته مانا سياووش قتيلستي
ترک شهر آشوب من ماند پري را گر پري
خوي رندان لعل خندان
در
دندان داشتي
همچو رخسار تو صادق بود
در
دعوي حسن
هر که چون زلفين مفتولت دو برهان داشتي
صفحه قبل
1
...
2218
2219
2220
2221
2222
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن