167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان سعدي

  • در همه گيتي نگاه کردم و بازآمدم
    صورت کس خوب نيست پيش تصاوير او
  • آتشي از سوز عشق در دل داوود بود
    تا به فلک مي رسد بانگ مزامير او
  • راستي گويم به سروي ماند اين بالاي تو
    در عبارت مي نيايد چهره زيباي تو
  • وين قباي صنعت سعدي که در وي حشو نيست
    حد زيبايي ندارد خاصه بر بالاي تو
  • ماه و پروين از خجالت رخ فروپوشد اگر
    آفتاب آسا کند در شب تجلي روي تو
  • مردم چشمش بدرد پرده اعمي ز شوق
    گر درآيد در خيال چشم اعمي روي تو
  • بيم ماتست در اين بازي بيهوده مرا
    چه کنم دست تو بردي که دغل باخته اي
  • چرخ مشعبد از رخ تو دلفريبتر
    در زير هفت پرده خيالي نيافته
  • افتاده در زبان خلايق حديث من
    با تو به يک حديث مجالي نيافته
  • در کوي تو معروفم و از روي تو محروم
    گرگ دهن آلوده يوسف ندريده
  • در خواب گزيده لب شيرين گل اندام
    از خواب نباشد مگر انگشت گزيده
  • گر پاي به در مي نهم از نقطه شيراز
    ره نيست تو پيرامن من حلقه کشيده
  • صوفي چگونه گردد گرد شراب صافي
    گنجشک را نگنجد عنقا در آشيانه
  • زيور همان دو رشته مرجان کفايتست
    وز موي در کنار و برت عنبرينه اي
  • شعرش چو آب در همه عالم چنان شده
    کز پارس مي رود به خراسان سفينه اي
  • دمادم حوريان از خلد رضوان مي فرستند
    که اي حوري انساني دمي در باغ رضوان آي
  • جهاني عشقبازانند در عهد سر زلفت
    رها کن راه بدعهدي و اندر عهد ايشان آي
  • سپر از تيغ تو در روي کشيدن نهيست
    من خصومت نکنم گر تو به پيکار آيي
  • دوست دارم که کست دوست ندارد جز من
    حيف باشد که تو در خاطر اغيار آيي
  • آب تلخست مدامم چو صراحي در حلق
    تا تو يک روز چو ساغر به دهن بازآيي
  • عمر کوته ترست از آن که تو نيز
    در درازي وعده افزايي
  • از تو کي برخورم که در وعده
    سپري گشت عهد برنايي
  • به سر راهت آورم هر شب
    ديده اي در وداع بينايي
  • قيامت مي کني سعدي بدين شيرين سخن گفتن
    مسلم نيست طوطي را در ايامت شکرخايي
  • به يک بار از جهان دل در تو بستم
    ندانستم که پيمانم نپايي