167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان قاآني

  • سايه دستش ار به کوه افتد
    سنگ گيرد بهاي در ثمين
  • عقل در گوش او گشايد راز
    که ازو خوبتر نديد امين
  • فتح در ره ستاده دست بکش
    تا که او برجهد به خانه زين
  • علم در عهد او بود رايج
    چون شب جمعه سوره يس
  • باره يي چون حصار دولت تو
    در دو گيتي نيافتند رزين
  • بقعه يي چون بناي شوکت تو
    در دو گيهان نساختند متين
  • در ملک جم ز شوق شهنشاه راستين
    از جزع خويش پر ز گهر کردم آستين
  • باري زره نيامده بر در ستاد و گفت
    بگشاي چشم و آيينه چهر من ببين
  • تا حشر در امان بود از ترکتاز مرگ
    گرگرد عمر حزم تو حصني کشد حصين
  • اقبال پيش رويت و اجلال در قفا
    فيروزي از يسارت و بهروزي از يمين
  • ديدم در پيش صف پاک گهر زاهدي
    چون قمرش تافته نور هدي از جبين
  • باش که وقت مشيب صيد غزالان شوي
    اي که زني در شباب پنجه به شير عرين
  • روز جواني مزن طعنه به پيران که نيست
    در بر پير خرد راي جوانان رزين
  • مرگ بود در قفا شاخ زنان چون گوزن
    ابلهي نيست ار بدو جنگ کني با سرين
  • هرکه به مردان راه نيش زند همچو نحل
    زهر هلاهل شود در دهنش انگبين
  • پند مرا گوش کن همچو گهر تا شود
    همچو صدف گوش تو مخزن در ثمين
  • کآيا آن فرشته خو در چه مکانش گفتگو
    ايدر با که همنفس ايدون با که همنشين
  • پس ز در ملاعبت آيد و گيردش ببر
    سخت فشاردش بدن گرم ببوسدش جبين
  • در شب تيره اي عجب بنمود آفتاب رو
    گرچه بر آفتاب ني کژدم هيچگه قرين
  • زان سپسش ز رهگذر بردم تا وثاق در
    تنگ کشيدمش به بر راست چو خازن امين
  • گردون بساطي ساخته شطرنج عشرت باخته
    طرح نشاط انداخته در بزم شاه راستين
  • صف بسته اندر گاه بار در بارگاه شهريار
    گردان کردان از يسار ميران اتراک از يمين
  • راوي ستاده پيش صف اشعار قاآني به کف
    گوهر فشان همچون صدف در مدح داراي مهين
  • اي کت ز والا گوهري گرديده چرخ چنبري
    چون حلقه انگشتري گردان در انگشت کهين
  • در مغز عقل لخلخه از بوي ضيمران
    بر دست روح آينه از برگ ياسمين
  • گفتي به سحر تعبيه کردست نوبهار
    در چنگ مرغ زمزمه چنگ رامتين
  • گفتم چه حالتست الا يا پري رخا
    مانا ترا نهفته پري بود در کمين
  • گه بر هوا فکندم از شوق طيلسان
    گه در بدن دريدم از وجد پوستين
  • ما هردو در ملاعبه وان رخش ره نورد
    گفتي مگر به جنبش بادي بود به زين
  • کف از لبش چکيده چو آويزهاي در
    کوه از سمش کفيده چو دندان هاي سين
  • ناگه برآمد ابري و باريد آنچنانک
    گفتي ذخيره دارد دريا در آستين
  • شاهنشه زمانه محمد شه آنکه هست
    آثار فرخش همه در خورد آفرين
  • رايش به چرخ بينش مهري بود منير
    شخصش در آفرينش رکني بود رکين
  • آني ز روز بخت تو در بايه شهور
    روزي ز ماه عمر تو سرمايه سنين
  • هرجا که آفتيست به خصم تو مي رسد
    چون در عبارت عربي بر حروف لين
  • هوش عدو شميده ز شمشيرت آنچنانک
    در گوش او علامت شين است حرف شين
  • حنانه را نواخت به الطاف خود رسول
    تا در بهشت تازه نهالي شود رزين
  • من نيز سبر کرده شاه ار شوم رواست
    در آستان شه که بهشتيست دلنشين
  • از سرين گفتن مرا در دل مرادي ديگرست
    فهم معني گر تواني حجتي دارم متين
  • آدمي را ميل هست و شهوتي اندر نهاد
    کافريدست از ازل در جان او جان آفرين
  • تشنگي بايد که خيزد تشنه در تحصيل آب
    تا سراب از آب بشناسد سداب از ياسمين
  • گر به تنها طيب چشم کور را کردي بصير
    هيچ نابينا نبودي در تمام ملک چين
  • باري ار هزلي فتد گاهي بنادر در سخن
    حکمتي دارد که داند نکته ياب دوربين
  • در کوي تو رسواي جهانيم اگرچه
    هرگز ننهاديم برون گامي از آن کو
  • در باغ سراغ از قد موزون تو گيرند
    زانست که بر سرو زند فاخته کوکو
  • مژگان تو با دوست کند آنچه به دشمن
    در رزم کند خنجر شهزاده هلاکو
  • در پاش تر اندرگه ايثار ز دريا
    خونخوارتر اندر صف پيکار ز برزو
  • از هر لب پژمرده به يمن قدم شاه
    در هر دل افسرده به فر رخ خسرو
  • آمد ملکي کز فزع کرد سپاهش
    در چشمه خورشيد سراسيمه شود ضو
  • آتش زده خشم تو به معموره عالم
    زانگونه که ناپليون در خطه مسکو