167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان سعدي

  • بگذار تا مقابل روي تو بگذريم
    دزديده در شمايل خوب تو بنگريم
  • روي ار به روي ما نکني حکم از آن توست
    بازآ که روي در قدمانت بگستريم
  • سعدي تو کيستي که در اين حلقه کمند
    چندان فتاده اند که ما صيد لاغريم
  • باش تا خون ما همي ريزند
    ما در آن دست و قبضه مي نگريم
  • گر برانند و گر ببخشايند
    ما بر اين در گداي يک نظريم
  • دوستان در هواي صحبت يار
    زر فشانند و ما سر افشانيم
  • هر گلي نو که در جهان آيد
    ما به عشقش هزاردستانيم
  • تو به سيماي شخص مي نگري
    ما در آثار صنع حيرانيم
  • هر چه گفتيم جز حکايت دوست
    در همه عمر از آن پشيمانيم
  • ديگران با همه کس دست در آغوش کنند
    ما که بر سفره خاصيم به يغما نرويم
  • نتوان رفت مگر در نظر يار عزيز
    ور تحمل نکند زحمت ما تا نرويم
  • گر به خواري ز در خويش براند ما را
    به اميدش بنشينيم و به درها نرويم
  • گر به شمشير احبا تن ما پاره کنند
    به تظلم به در خانه اعدا نرويم
  • به حسن قامتت سروي در آفاق
    نپندارم که باشد غالب الظن
  • چو آتش در سراي افتاده باشد
    عجب داري که دود آيد ز روزن
  • بر سمن کس ديد جعد مشکبار
    در چمن کس ديد سرو سيمتن
  • عقل چون پروانه گرديد و نيافت
    چون تو شمعي در هزاران انجمن
  • من کيم کان جا که کوي عشق توست
    در نمي گنجد حديث ما و من
  • وقت آن آمد که خاک مرده را
    باد ريزد آب حيوان در دهن
  • نطفه شبنم در ارحام زمين
    شاهد گل گشت و طفل ياسمن
  • سغبه خلقم چو صوفي در کنش
    شهره شهرم چو غازي بر رسن
  • تربيت را حله گو در ما مپوش
    عافيت را پرده گو بر ما متن
  • در سرو رسيدست وليکن به حقيقت
    از سرو گذشتست که سيمين بدنست آن
  • هرگز نبود جسم بدين حسن و لطافت
    گويي همه روحست که در پيرهنست آن
  • مردي که ز شمشير جفا روي بتابد
    در کوي وفا مرد مخوانش که زنست آن