نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان قاآني
کوبکو تازان که گردد با نگاري همنشين
در
بدر يازان که گردد با ظريفي رايگان
گر مرا خواهي دعايي کرد باري کن چنين
کز وصال چون تويي دارد خدايم
در
امان
از زليخا يوسف اندر خوبرويي شد مثل
از کثير عزه عزت يافت
در
ملک جهان
هندويي خورشيد رخشان را ستايش مي نکرد
تا نه زاول حيرت حربا فکندش
در
گمان
شمع از جانبازي پروانه آمد سرفراز
ويس از دل بردن رامين مثل شد
در
جهان
گر نبودي داستان توبه و ليلي مثل
از حد اوهام نامي مي نبودي
در
ميان
ساقي
در
اين هواي سرد زمستان
ساغر مي را مکن دريغ ز مستان
بسکه بهم
در
هوا ز شدت سرما
يافته پيوند قطره قطره باران
او قدح و شيشه
در
دو دست بلورين
نزد من استاده همچو سرو خرامان
من ز سر خدعه
در
لباس تصوف
سبحه به دست اندرون و سر به گريبان
او ز پي تردماغي خود و احباب
در
صفت زهد خشک من شده حيران
دل شده يک قطره خون که آخر تا کي
از جا برخيز و
در
کنارش بنشان
خرخره گريه
در
گلوي فکنده
هر نفس از روي خدعه برکشم افغان
در
بتنم لرزه از طرب که فضولي
بانگ بر او برزند که ها چکني هان
عقل برآشفت و گفت زيرکي الحق
در
سوي عمان بري و زيره به کرمان
چرخ برآورد ز آستين يد بيضا
از
در
اعجاز همچو موسي عمران
بيژن خورشيد
در
کنابد گيتي
پهلو شب را فکند خوار چو هومان
جز تو که
در
برکني به عرصه هيجا
ديده کسي شير نر بپوشد خفتان
جز دل و دست تو
در
انارت و بخشش
کس نشنيدست زير گنبد گردان
ويحک آن مرغ جان شکار چه باشد
کش نبود طعمه
در
جهان بجز از جان
ساره چسان دانمش که خواري هاجر
جست همي از
در
حسادت و خذلان
جفت زليخا نخواهمش که زليخا
گشت سمر
در
هواي يوسف کنعان
تا که نيفتد نگاه عکس به رويش
عکسش ماند
در
آب آينه پنهان
تالي معصومه از طهارت و عصمت
ثاني زيتونه
در
نقاوت و ايمان
نقش نبستست
در
جهان و نه بندد
چون رخ او صورتي به عالم امکان
از شرور دشمنان شد شاه را حاصل سرور
در
هواي سروري شد خصم را واصل هوان
تا نگويي شه
در
اين نهضت شکار اصلا نکرد
کرد نخجيري کزو تا حشر ماند داستان
الغياث اي صدر اعظم چاره نيکو سگال
تا ددان ملک را آتش زني
در
دودمان
عيد قربان شهش کن نام و همچون گوسفند
دشمنان را سر ببر
در
راه شاه کامران
هم به قاآني بفرما تا ببوسد دست تو
تا دهانش
در
سخن گردد چون دستت درفشان
ترکي که به خوناب جگر دارد معجون
در
هر نظري اشک تر زهد پرستان
لعل لب دلدار گزو خون رزان مز
در
خرقه سنجاب خز و کنج شبستان
درگاه بزم دستش بحريست گوهرانگيز
در
روز رزم تيغش ابريست آتش افشان
جز خال و زلف خوبان اندر ممالک وي
ني
در
دلست عقده ني خاطري پريشان
يعني حسن بهادر کز صارم جهانسوز
سوزد روان دشمن
در
عرصه گاه ميدان
تا گردد آشکارا
در
بزمهاي عشرت
از گريه صراحي لعل پياله خندان
تا کي از نقل کرامت هاي مردان بايدت
عشوها همچون زنان
در
زير چادر داشتن
در
سر هر نيش خاري صد هزاران جنتست
چند بايد ديده نابينا چو عبهر داشتن
ظل يزدان بايدت بر فرق نه ظل هماي
تا تواني عرش را
در
زير شهپر داشتن
دل سراي حق بود
در
سرو بالايان مبند
سرو را پيوند نتوان با صنوبر داشتن
امر حق فوريست بايد مصطفي را
در
غدير
از جهاز اشتران ناچار منبر داشتن
رقصد از وجد و طرب خورشيد
در
وقت کسوف
زانکه خواهد خويش را همرنگ قنبر داشتن
مهر او سرمايه آمال کن گر بايدت
خويش را
در
عين درويشي توانگر داشتن
کي تواند جز تو کس
در
نهروان هفتاد نهر
جاري از خون بدانديشان کافر داشتن
خسرو غازي محمد شه که
در
سنجار دهر
ننگش آيد خويش را همسنگ سنجر داشتن
گاه
در
عين وصال از داغ هجران سوختن
گه نشاط وصل اندر عين هجران داشتن
چون جمال خواجه کز صبح ازل روشن ترست
يک جهان خورشيد بايد
در
گريبان داشتن
خواجه بخشد از اشاراتت شفا نه بو علي
لقمه بايد
در
گلو از خوان لقمان داشتن
صاحب ديوان تواند
در
ميان بار عام
رازها با خواجه بي تذکار و تبيان داشتن
زشت باشد با لباس کاغذين رفتن
در
آب
رخت خود فرسودن آنگه چشم تاوان داشتن
صفحه قبل
1
...
2214
2215
2216
2217
2218
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن