167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان قاآني

  • کوبکو تازان که گردد با نگاري همنشين
    در بدر يازان که گردد با ظريفي رايگان
  • گر مرا خواهي دعايي کرد باري کن چنين
    کز وصال چون تويي دارد خدايم در امان
  • از زليخا يوسف اندر خوبرويي شد مثل
    از کثير عزه عزت يافت در ملک جهان
  • هندويي خورشيد رخشان را ستايش مي نکرد
    تا نه زاول حيرت حربا فکندش در گمان
  • شمع از جانبازي پروانه آمد سرفراز
    ويس از دل بردن رامين مثل شد در جهان
  • گر نبودي داستان توبه و ليلي مثل
    از حد اوهام نامي مي نبودي در ميان
  • ساقي در اين هواي سرد زمستان
    ساغر مي را مکن دريغ ز مستان
  • بسکه بهم در هوا ز شدت سرما
    يافته پيوند قطره قطره باران
  • او قدح و شيشه در دو دست بلورين
    نزد من استاده همچو سرو خرامان
  • من ز سر خدعه در لباس تصوف
    سبحه به دست اندرون و سر به گريبان
  • او ز پي تردماغي خود و احباب
    در صفت زهد خشک من شده حيران
  • دل شده يک قطره خون که آخر تا کي
    از جا برخيز و در کنارش بنشان
  • خرخره گريه در گلوي فکنده
    هر نفس از روي خدعه برکشم افغان
  • در بتنم لرزه از طرب که فضولي
    بانگ بر او برزند که ها چکني هان
  • عقل برآشفت و گفت زيرکي الحق
    در سوي عمان بري و زيره به کرمان
  • چرخ برآورد ز آستين يد بيضا
    از در اعجاز همچو موسي عمران
  • بيژن خورشيد در کنابد گيتي
    پهلو شب را فکند خوار چو هومان
  • جز تو که در برکني به عرصه هيجا
    ديده کسي شير نر بپوشد خفتان
  • جز دل و دست تو در انارت و بخشش
    کس نشنيدست زير گنبد گردان
  • ويحک آن مرغ جان شکار چه باشد
    کش نبود طعمه در جهان بجز از جان
  • ساره چسان دانمش که خواري هاجر
    جست همي از در حسادت و خذلان
  • جفت زليخا نخواهمش که زليخا
    گشت سمر در هواي يوسف کنعان
  • تا که نيفتد نگاه عکس به رويش
    عکسش ماند در آب آينه پنهان
  • تالي معصومه از طهارت و عصمت
    ثاني زيتونه در نقاوت و ايمان
  • نقش نبستست در جهان و نه بندد
    چون رخ او صورتي به عالم امکان
  • از شرور دشمنان شد شاه را حاصل سرور
    در هواي سروري شد خصم را واصل هوان
  • تا نگويي شه در اين نهضت شکار اصلا نکرد
    کرد نخجيري کزو تا حشر ماند داستان
  • الغياث اي صدر اعظم چاره نيکو سگال
    تا ددان ملک را آتش زني در دودمان
  • عيد قربان شهش کن نام و همچون گوسفند
    دشمنان را سر ببر در راه شاه کامران
  • هم به قاآني بفرما تا ببوسد دست تو
    تا دهانش در سخن گردد چون دستت درفشان
  • ترکي که به خوناب جگر دارد معجون
    در هر نظري اشک تر زهد پرستان
  • لعل لب دلدار گزو خون رزان مز
    در خرقه سنجاب خز و کنج شبستان
  • درگاه بزم دستش بحريست گوهرانگيز
    در روز رزم تيغش ابريست آتش افشان
  • جز خال و زلف خوبان اندر ممالک وي
    ني در دلست عقده ني خاطري پريشان
  • يعني حسن بهادر کز صارم جهانسوز
    سوزد روان دشمن در عرصه گاه ميدان
  • تا گردد آشکارا در بزمهاي عشرت
    از گريه صراحي لعل پياله خندان
  • تا کي از نقل کرامت هاي مردان بايدت
    عشوها همچون زنان در زير چادر داشتن
  • در سر هر نيش خاري صد هزاران جنتست
    چند بايد ديده نابينا چو عبهر داشتن
  • ظل يزدان بايدت بر فرق نه ظل هماي
    تا تواني عرش را در زير شهپر داشتن
  • دل سراي حق بود در سرو بالايان مبند
    سرو را پيوند نتوان با صنوبر داشتن
  • امر حق فوريست بايد مصطفي را در غدير
    از جهاز اشتران ناچار منبر داشتن
  • رقصد از وجد و طرب خورشيد در وقت کسوف
    زانکه خواهد خويش را همرنگ قنبر داشتن
  • مهر او سرمايه آمال کن گر بايدت
    خويش را در عين درويشي توانگر داشتن
  • کي تواند جز تو کس در نهروان هفتاد نهر
    جاري از خون بدانديشان کافر داشتن
  • خسرو غازي محمد شه که در سنجار دهر
    ننگش آيد خويش را همسنگ سنجر داشتن
  • گاه در عين وصال از داغ هجران سوختن
    گه نشاط وصل اندر عين هجران داشتن
  • چون جمال خواجه کز صبح ازل روشن ترست
    يک جهان خورشيد بايد در گريبان داشتن
  • خواجه بخشد از اشاراتت شفا نه بو علي
    لقمه بايد در گلو از خوان لقمان داشتن
  • صاحب ديوان تواند در ميان بار عام
    رازها با خواجه بي تذکار و تبيان داشتن
  • زشت باشد با لباس کاغذين رفتن در آب
    رخت خود فرسودن آنگه چشم تاوان داشتن