167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سعدي

  • بر تخت جم پديد نيايد شب دراز
    من دانم اين حديث که در چاه بيژنم
  • اي خوبتر از ليلي بيمست که چون مجنون
    عشق تو بگرداند در کوه و بيابانم
  • گويند مکن سعدي جان در سر اين سودا
    گر جان برود شايد من زنده به جانانم
  • باش تا جان برود در طلب جانانم
    که به کاري به از اين بازنيايد جانم
  • رفيقانم سفر کردند هر ياري به اقصايي
    خلاف من که بگرفته است دامن در مغيلانم
  • وين طرفه که ره نمي برم پيشت
    وز پيش تو ره به در نمي دانم
  • اي کاش که جان در آستين بودي
    تا بر سر مونس دل افشانم
  • بس که در منظر تو حيرانم
    صورتت را صفت نمي دانم
  • شب نيست که در فراق رويت
    زاري به فلک نمي رسانم
  • چه دامن هاي گل باشد در اين باغ
    اگر چيزي نگويد باغبانم
  • تو عشق آموختي در شهر ما را
    بيا تا شرح آن هم بر تو خوانم
  • شمشير برآور که مرادم سر سعديست
    ور سر ننهم در قدمت عاشق دونم
  • من اهل دوزخم ار بي تو زنده خواهم شد
    که در بهشت نيارد خداي غمگينم
  • مگر طوبي برآمد در سرابستان جان من
    که بر هر شعبه اي مرغي شکرگفتار مي بينم
  • نه بي او عشق مي خواهم نه با او
    که او در سلک من حيفست منظوم
  • رفيقان چشم ظاهربين بدوزيد
    که ما را در ميان سريست مکتوم
  • تو مپندار کز اين در به ملامت بروم
    دلم اين جاست بده تا به سلامت بروم
  • سعديا در قفاي دوست مرو
    چه کنم مي برد به اکراهم
  • اي رفيقان سفر دست بداريد از ما
    که بخواهيم نشستن به در دوست مقيم
  • باغبان گر نگشايد در درويش به باغ
    آخر از باغ بيايد بر درويش نسيم
  • اي که دلداري اگر جان منت مي بايد
    چاره اي نيست در اين مسئله الا تسليم
  • سروبالايي که مقصودست اگر حاصل شود
    سرو اگر هرگز نباشد در جهان آسوده ايم
  • ما در خلوت به روي خلق ببستيم
    از همه بازآمديم و با تو نشستيم
  • تا تو اجازت دهي که در قدمم ريز
    جان گرامي نهاده بر کف دستيم
  • خود سراپرده قدرش ز مکان بيرون بود
    آن که ما در طلبش جمله مکان گرديديم