نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان قاآني
در
ديده تعب ميخ فنا بکوب
وز تيشه شغب بيخ عنا بکن
در
زلفکان او تا چشم مي رود
بندست يا گره چينست يا شکن
مي نوش
در
صبوح تابنگري فتوح
کز روح راح روح آسايد از حزن
بر بام بيخودي کوس بلا بکوب
در
طاق بيهشي تار فنا بتن
در
عين اقتدار تسليم کن شعار
چون صدر نامدار سالار انجمن
در
ديده گوان مژگان زند خدنگ
بر گردن يلان شريان شود رسن
تا ناله مي کند از عشق گل هزار
تا سجده مي برد
در
پيش بت شمن
مه ميان انجم از خجلت نگردد آشکار
آشکارت گر ببيند
در
ميان انجمن
يعلم الله هيچکس زينسان رسن هرگز نديد
حلقه اندر حلقه خم
در
خم شکن اندر شکن
ني چو قرص آفتابي من چراغ صبحگاه
در
وصالت نيست الا جان سپردن کار من
شاه فرخ رخ که يابد فر فرزيني ازو
هر پياده کش دود
در
پاي اسب پيلتن
اي جوان بختي که بي شيريني اوصاف تو
هيچ کودک برنگيرد
در
جهان لب از لبن
در
تميز قبله هرکس را ببايد اجتهاد
واندرين معني نبايد خلق را تقليد و ظن
تير را داني که بايد
در
کمان آرد کمين
قارن آرش کمان گودرز گرشاسب مجن
هر وشاق محفل او يوسفي کز فرط حسن
جان چندين يوسف مصريش
در
چاه ذقن
داعي ابليس را از
در
بران
جامه تلبيس را از بر بکن
تن بکاه اي خواه
در
تيمار جان
تا به کي جان کاهي از تيمار تن
اين نه جبرست اختيارست اينکه خوي
خويش را بشناسد از
در
عدن
تا نگويي حال اگر زينسان بود
چيست حکمت
در
تکاليف و سنن
مي نخيزد يک عقيق الا که زرد
گر بجنبد باد کينش
در
يمن
بود اگر يعقوب راضي از قضا
از چه گريان گشت
در
بيت الحزن
اينهمه چون و چرا را اي علي
بر سر بوجهل جهلان
در
شکن
در
صدفها هرچه مرواريد بود
ابر بستد تا فشاند بر سمن
ارغنون بستست بلبل
در
گلو
تا به گل خواند نواي خارکن
حاجي آقاسي خداوندي که هست
هر دو گيتي
در
لفظش را ثمن
زنده بادا تا ابد خصمش وليک
در
عذاب و محنت و بند و شکن
دلي نديده ام از هرچه
در
جهان بيزار
بجز شمايل سنگين دلان عهد شکن
دل منست که گويي درم خريده اوست
هر آنچه
در
همه آفاق کلفتست و محن
دل منست که از بسکه صابرست و حمول
هنوز
در
عجبم کاو دلست يا آهن
دل منست که
در
شهر هرکجا قمريست
چو هاله حلقه زنان آيدش به پيرامن
سقر ز خلق نضيرت نظير جنت عدن
شبه ز نطق نزيهت شبيه
در
عدن
گفتا قاآنيا سرا چه سرودي
گفتمش اي نطق
در
ثناي تو الکن
گفت منش مي ستايم از
در
ياري
رو که تو مردي سفيه هستي و کودن
پس
در
درج دهان گشود و بيان کرد
مطلع خورشيد ساري از دل روشن
تازه جوان
در
سخن که چرخ کهنسال
آمد و با من سرود کاي گل گلشن
صفحه و کلکي بگير
در
کف و بنگار
هرچه سرايم به مدح شاه جهان من
کلک لاغر
در
بنانش ماهي بحر محيط
شکل جوهر بر سنانش گوهر بحر عدن
مهر لامع نزد رايش کوکبي
در
احتراق
نسر واقع با سنانش طايري بر بابزن
جوهرش
در
تيغ و تيغ اندر نيام گوهرين
آن پرن اندر هلالست اين هلال اندر پرن
خاصه کز فيروزي اين مژده صاحب اختيار
شد چنان شادان که جانش مي نگنجد
در
بدن
وز نسيم اين اثر
در
دکه سلاخ شهر
گشت خون گوسفندان غيرت مشک ختن
زين بشارت
در
ميان عيد اضحي و غدير
عيد ديگر شد عيان از امر مير مؤتمن
وز چراغان
در
شب تاريک سرزد آفتاب
چون گل سوري که روز ابر تابد بر چمن
رسد کي توسن وهمم
در
اقليم صفات او
همان بهتر فروبندم لب از اين گفتگوها من
رسيد تا به
در
حصن غوريان که به خاک
نيافريده چنو قلعه قادر ذوالمن
نه بس شکفت که همچون ستاره
در
تدوير
هزار گنبد دوار گنجدش به ثخن
هزار پهلو پولاد خاي پتياره
گزيده بهر حراست
در
آن حصار سکن
کهين برادر دستور مرزبان هرات
مشمر از
در
کينش دو دست تا آرن
پرند هندي ترکان نمودي از پس گرد
چو
در
شبان سياه از سپهر عقد پرن
ز زخم توپ و آشوب شهريار جهان
ز بسکه شد
در
و ديوار باره پر روزن
صفحه قبل
1
...
2211
2212
2213
2214
2215
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن