167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

ديوان سعدي

  • ساعتي چون گل به صحرا درگذر
    يک زمان چون سرو در بستان خرام
  • تمام فهم نکردم که ارغوان و گلست
    در آستينش يا دست و ساعد گلفام
  • در آبگينه اش آبي که گر قياس کني
    نداني آب کدامست و آبگينه کدام
  • اگر تو آدميي اعتقاد من اينست
    که ديگران همه نقشند بر در حمام
  • در اين سماع همه ساقيان شاهدروي
    بر اين شراب همه صوفيان دردآشام
  • در دماغ مي پرستان بازکش
    آتش سودا به آب چشم جام
  • بلبل باغ سراي صبح نشان مي دهد
    وز در ايوان بخاست بانگ خروسان بام
  • اگر زبان مرا روزگار دربندد
    به عشق در سخن آيند ريزه هاي عظام
  • بر آتش غم سعدي کدام دل که نسوخت
    گر اين سخن برود در جهان نماند خام
  • نقد هر عقل که در کيسه پندارم بود
    کمتر از هيچ برآمد به ترازوي توام
  • تو مپندار کز اين در به ملامت بروم
    که گرم تيغ زني بنده بازوي توام
  • مرا روي تو محرابست در شهر مسلمانان
    و گر جنگ مغل باشد نگرداني ز محرابم
  • سر از بيچارگي گفتم نهم شوريده در عالم
    دگر ره پاي مي بندد وفاي عهد اصحابم
  • بلاي عشق تو نگذاشت پارسا در پارس
    يکي منم که ندانم نماز چون بستم
  • نماز کردم و از بيخودي ندانستم
    که در خيال تو عقد نماز چون بستم
  • اگر خلاف تو بودست در دلم همه عمر
    نه نيک رفت خطا کردم و ندانستم
  • زين پيش برآميختمي با همه مردم
    تا يار بديدم در اغيار ببستم
  • تو اگر چنين لطيف از در بوستان درآيي
    گل سرخ شرم دارد که چرا همي شکفتم
  • من همان روز که آن خال بديدم گفتم
    بيم آنست بدين دانه که در دام افتم
  • من که در هيچ مقامي نزدم خيمه انس
    پيش تو رخت بيفکندم و دل بنهادم
  • تا خيال قد و بالاي تو در فکر منست
    گر خلايق همه سروند چو سرو آزادم
  • دستگاهي نه که در پاي تو ريزم چون خاک
    حاصل آنست که چون طبل تهي پربادم
  • چه جان ها در غمت فرسود و تن ها
    نه تنها من اسير و مستمندم
  • و گر در رنج سعدي راحت توست
    من اين بيداد بر خود مي پسندم
  • نه فراموشيم از ذکر تو خاموش نشاند
    که در انديشه اوصاف تو حيران بودم