167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

ديوان سعدي

  • نه ياري سست پيمانست سعدي
    که در سختي کند ياري فراموش
  • سر که نه در راه عزيزان رود
    بار گرانست کشيدن به دوش
  • کنون به سختي و آسانيش ببايد ساخت
    که در طبيعت زنبور نوش باشد و نيش
  • تو داني ار بنوازي و گر بيندازي
    چنان که در دلت آيد به راي انور خويش
  • عقل را پنداشتم در عشق تدبيري بود
    من نخواهم کرد ديگر تکيه بر پندار خويش
  • سعدي همه روز عشق مي باز
    تا در دو جهان شوي به يک رنگ
  • ملامتگوي عاشق را چه گويد مردم دانا
    که حال غرقه در دريا نداند خفته بر ساحل
  • غزال اگر به کمند اوفتد عجب نبود
    عجب فتادن مردست در کمند غزال
  • گو همه شهرم نگه کنند و ببينند
    دست در آغوش يار کرده حمايل
  • يک دم نمي رود که نه در خاطري وليک
    بسيار فرق باشد از انديشه تا وصول
  • روزي سرت ببوسم و در پايت اوفتم
    پروانه را چه حاجت پروانه دخول
  • گنجشک بين که صحبت شاهينش آرزوست
    بيچاره در هلاک تن خويشتن عجول
  • ما را بجز تو در همه عالم عزيز نيست
    گر رد کني بضاعت مزجاه ور قبول
  • دوران دهر و تجربتم سر سپيد کرد
    وز سر به در نمي رودم همچنان فضول
  • ز دست گريه کتابت نمي توانم کرد
    که مي نويسم و در حال مي شود مغسول
  • طريق عشق به گفتن نمي توان آموخت
    مگر کسي که بود در طبيعتش مجبول
  • نشسته بودم و خاطر به خويشتن مشغول
    در سراي به هم کرده از خروج و دخول
  • شب دراز دو چشمم بر آستان اميد
    که بامداد در حجره مي زند مأمول
  • خمار در سر و دستش به خون هشياران
    خضيب و نرگس مستش به جادويي مکحول
  • چنان تصور معشوق در خيال منست
    که ديگرم متصور نمي شود معقول
  • حديث عقل در ايام پادشاهي عشق
    چنان شدست که فرمان عامل معزول
  • چو دست مهربان بر سينه ريش
    به گيتي در ندارم هيچ مرهم
  • بذل روحي فيک امر هين
    خود چه باشد در کف حاتم درم
  • ان ترد محو البرايا فانکشف
    تا وجود خلق ريزي در عدم
  • سعديا جان صرف کن در پاي دوست
    ان غايات الاماني تغتنم