167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان خاقاني

  • سر زلفت چو در جولان بيايد
    به ساعت فتنه در ميدان بيايد
  • لب لعل تو تا در خنده آيد
    اجل را سنگ در دندان بيايد
  • مي برد با گرگ در صحرا گله
    با شبان در خانه شيون مي کند
  • کدام روز که پيش در تو خاقاني
    شهيدوار به خونابه در نمي گردد
  • گر محرمان به کعبه کفن بر کتف کشند
    او بر در خداي کفن در روان کشد
  • در صف عشاق تو کمتر خاقاني است
    ليک به وصف تو در، اوست سخنگوي تر
  • در غمزه جادوي او نيرنگ رنگارنگ بين
    در طبع خاقاني کنون سوداي گوناگون نگر
  • سرهاي سراندازان در پاي تو اولي تر
    در سينه جان بازان سوداي تو اولي تر
  • تا خيال لعل او در چشم ماست
    هرچه در کون است کان مي خواندش
  • بر بوي هم دمي که بيابم يگانه رنگ
    عمرم در آرزو شد و در انتظار هم
  • دل آتش غصه در ميان داشت
    آب از مژه در ميان شکستم
  • من که باشم که در وجود نيم
    تا در اين دور کم حزين باشم
  • سوزي ز ساز عشقت در دل چرا نگيرم
    رمزي ز راز مهرت در جان چرا ندارم
  • هان اي دل خاقاني سر در سر کارش کن
    الا هوس وصلش، در سر نکني دانم
  • بر سوزن مژگانم صد رشته گهر دارم
    در دامن تو ريزم يا در برت افشانم
  • گر گوهر جان خواهي هم در کمرت دوزم
    ور دانه دل خواهي هم در برت افشانم
  • بر هيچ در صومعه اي برنگذشتم
    کانجا چو خودي در تک و پوي تو نديدم
  • در عشق ز تيغ و سر نينديشم
    در کوي تو از خطر نينديشم
  • در دست تو چون به دستخون ماندم
    از شش در تو گذر نينديشم
  • در حجره خاص او فلک را
    ماننده حلقه بر در آرم
  • در جمله ديدم آنچه ز عشاق کس نديد
    اما دريغ چيست که در خواب ديده ام
  • از در تو برنگردم گرچه هر شب تا به روز
    پاسبانان بينم آنجا انجمن در انجمن
  • در يک سخن آن همه عتيبش بين
    در يک نظر اين همه فريبش بين
  • خورشيد که ماه در عنان دارد
    چون سايه دويده در رکيبش بين
  • در دستت اوفتادم چون مرغ پر بريده
    در پيشت ايستادم چون شمع سر بريده