167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

کشکول شيخ بهايي

  • گهي آرند در طي عبارت
    به حکمت هاي يوناني اشارت
  • صوفيان کبود پوش همه
    از غم دوست در خروش همه
  • و در ديوان منسوب به اميرمؤمنان(ع) آمده است:
  • هميشه در بلاي عشق مفتون
    سراپاي وجودش قطره ي خون
  • در صحبت دوست جان نگنجد
    شادي و غم جهان نگنجد
  • ما خانه خراب گشتگان را
    در دل غم خانمان نگنجد
  • در مذمت زنان، از عارف سامي شيخ نظامي:
  • زن گرنه يکي هزار باشد
    در عهد، کم استوار باشد
  • بسيار جفاي زن کشيدند
    در هيچ زني وفا نديدند
  • ازمخزن الاسرار نظامي در بيان شرف علم و عقل:
  • هردوشان از هول درياي عجب
    در تحير بازمانده خشک لب
  • ميزند جان در جهان آبگون
    نعره ي ياليت قومي يعلمون
  • شاد زي از عنايت مولي
    در حماي حمايت ليلي
  • از همو در وصف عشق از کتاب ليلي و مجنون :
  • در عشق شکستگي کند سود
    خورشيد به گل نشايد اندود
  • - در ميزان نشانه ي مرگ ومير حيوانات است.
  • چو در موي سياه آمد سپيدي
    پديد آمد نشان نااميدي
  • مخور چندان که خرماخوار گردد
    گوارش در دهان مردار گردد
  • خرسندي را به طبع در بند
    ميباش بدانچه هست خرسند
  • در جستن رزق خود شتابند
    سازند بدان قدر که يابند
  • پراکندگانند زير فلک
    که هم در توان خواندشان هم ملک
  • پندارم از جامي است که در نصيحت فرزند گفته است:
  • زمان خوشدلي درياب درياب
    که دايم در صدف گوهر نباشد
  • گيردش لايزال تب لرزه
    زان بتش در خيال صد هرزه
  • خانه در سوي انزوا کردن
    رو بديوار عزلت آوردن
  • در حديث صحيح مصطفوي
    باشي از خلق و سيرت نبوي
  • زجنبيدن فلک بيکار گشته
    ستاره در رهش سيار گشته
  • دوستان گر بدوستان نرسند
    در چنين روزگار معذورند
  • الست از ازل همچنانشان بگوش
    بفرياد قالوا بلي در خروش
  • جهان متفق بر الهيتش
    فرو مانده در کنه ماهيتش
  • اگر سالکي محرم راز گشت
    ببندند بر وي در بازگشت
  • خداوند در دلشان عظيم است و جز او در چشمشان خرد. بهشت را چنان اند ...
  • رئيس دهي با پسر در رهي
    گذشتند بر قلب شاهنشهي
  • يکي در برش پرنياني قبا
    يکي بر سرش خسرواني کلا
  • تو اي بيخبر همچنان در دهي
    که برخويشتن منصبي ميدهي
  • ابرخس و بطلميوس در رصد ستارگان، هيات و هندسه.
  • ارشميدس و اقليدس و ابلينوس در فنون رياضي.
  • گلشن راز شبستري

  • در اين ره انبيا چون ساربانند
    دليل و رهنماي کاروانند
  • نبشته نامه اي در باب معني
    فرستاده بر ارباب معني
  • در آنجا مشکلي چند از عبارت
    ز مشکلهاي اصحاب اشارت
  • ز اسرار حقيقت مشکلي چند
    بگويم در حضور هر خردمند
  • حکيمان کاندر اين کردند تصنيف
    چنين گفتند در هنگام تعريف
  • کسي کو عقل دورانديش دارد
    بسي سرگشتگي در پيش دارد
  • دليران جهان آغشته در خون
    تو سرپوشيده ننهي پاي بيرون
  • هيولي را نهاده در ميانه
    ز صورت گشته صافي صوفيانه
  • پزشکان اندر آن گشتند حيران
    فرو ماندند در تشريح انسان
  • از آن اسمند موجودات قائم
    بدان اسمند در تسبيح دائم
  • نماند قدرت جزويش در کل
    خليل آسا شود صاحب توکل
  • ولايت در ولي پوشيده بايد
    ولي اندر نبي پيدا نمايد
  • اگر جانت شود زين معني آگاه
    بگويي در زمان استغفرالله
  • وگر بگذاردش پيوسته ساکن
    نماند در جهان يک نفس مؤمن
  • نگر دجال اعور تا چگونه
    فرستاده است در عالم نمونه
  • اگر کناس نبود در ممالک
    همه خلق اوفتند اندر مهالک
  • رود در خانقه مست شبانه
    کند افسون صوفي را فسانه
  • نشان ناشناسي ناسپاسي است
    شناسايي حق در حق شناسي است
  • ديوان صائب

  • دشمن مرگ سبکروحند دنيادوستان
    در گرانباري بود آسايش حمال ها
  • در چراگاه آرزو مگذار
    توسن بي لجام دولت را
  • هزل در ديده ها سبک سازد
    پله احتشام دولت را
  • در فلاخن نهد سبکساري
    لنگر احتشام دولت را
  • زه نگيرد کمان پر زورم
    نکشد عقل در قلاده مرا
  • در بحر تو کشتي خرد را
    از لنگر صبر، بادبانها
  • از رشک زمين ندارد آرام
    در عهد خرامت آسمان ها
  • سوداي تو در قلمرو خاک
    برقي است ميان نيستان ها
  • شوق تو ز نقش پاي رهرو
    در راه فکنده کاروانها
  • در وادي بي نشاني تو
    شد جاده، فلاخن نشان ها
  • سر شبنم به آفتاب رسيد
    در ترقي همين تنزل ماست
  • حلقه چشم دام در نظرست
    بيضه ماتم سراي بلبل ماست
  • در غريبي کند سخن شهرست
    گل نمايان به طرف دستارست
  • سبزه در دست و پاي افتاده است
    خار، بالانشين ديوارست
  • زهر چشمش ميان خنديدن
    همچو بادام تلخ در شکرست
  • (در دياري که ما ضعيفانيم
    شعله راچشم همت از شررست)
  • در دل هر که ذوق شبگيرست
    خنده صبح، خنده شيرست
  • ظلم فريادي از ضعيفان است
    ناله برق در نيستان است
  • تلخي عيش در قناعت نيست
    خاک بر مور شکرستان است
  • عقل در بارگاه حضرت عشق
    منفعل چون نخوانده مهمان است
  • در گريبان ز بوي پيرهنت
    غنچه را باغ دلگشايي هست
  • نواي عود در طاقت گدازي
    به آتشدستي برق نگاه است
  • در خودآرايي خطرها مضمرست
    حلقه فتراک طاوس از پرست
  • در بساط آسمان راحت مجوي
    اين متاع کارواني ديگرست
  • در زمين خشک کشتي رانده ايم
    همت ما بادباني ديگرست
  • نيست در فرمان بدگويان زبان
    اختيار نيش با زنبور نيست
  • کز پرتو دست جامه پيرا
    سوزن در کار خويش بيناست
  • بيهوده دل مشوش ما
    در فکر گناه يا ثواب است:
  • از کشمکش چهار عنصر
    دايم دل خسته در عذاب است
  • چون عالم خاک آرميده است
    در عالم آب، انقلاب است
  • در کوچه گوهرست رفتارش
    چون رشته سبکروي که هموارست
  • خود به خود چشم تو در گفتارست
    بيخودي لازمه بيمارست
  • تو نداري سر سودا، ورنه
    يوسفي در سر هر بازارست
  • بهشت روي زمينند خوبروياني
    که در جناغ فراموشکار مي باشند
  • گردنکشان شيشه وافتادگان جام
    در زير دست ساقي ميخانه تواند
  • در انتهاي خوبي وانجام دلبري
    حسنت هنوز جلوه آغازمي کند
  • کيفيت مي زاهد فرزانه نداند
    تا سرنکند در سرپينانه نداند
  • خاکي که تماشاگه اين بيخبران است
    در ديده مابستر بيمارنمايد
  • چون اخگردل زنده ازين سردمزاجان
    در پرده خاکستر گلخن بگريزيد
  • گل پيرهنانيد بگرديد در آفاق
    يوسف صفتانيد ازين چاه برآييد
  • پيچيده است در کوه آوازتيشه او
    هرچنداز نظرهافرهادرفته باشد
  • گرحنظل فلک را در ساغري فشارند
    با جبهه گشاده برسرکشيدبايد
  • منشوررستگاري است طومار خودحسابان
    در روزنامه خود هر روزديد بايد
  • در دل خرسند نيست حسرت دنيا
    نعمت آماده انتظار ندارد
  • علم نيست در حلقه زهدکيشان
    کسي کاوعصا و ردايي ندارد