167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان قاآني

  • يا چون شرف عقل به گفتار خردمند
    يا چون اثر عشق در آهنگ شباهنگ
  • به پيش دانه خالش در آن ترازوي زلف
    هزار خرمن دين را عيار يک جو سنگ
  • همش ز حلقه چشمان رکابدار شوم
    که با مجره عنان در عنان نمايم تنگ
  • برنده رگ شريان فتنه درگه صلح
    درنده دل شيران شرزه در صف جنگ
  • هماره تا نبود گوشه گير در پي نام
    هميشه تا نبود باده خوار طالب ننگ
  • گر به خرچنگ ديده يي مه نو
    در مه نو نظاره کن خرچنگ
  • حامي دين چنان که يارد ساخت
    کعبه را در کليسياي فرنگ
  • کسوت جان نگيرد از دشمن
    تا نگردد برهنه در صف جنگ
  • در زمين وغا ز خون يلان
    رود نيل آوري به يک آهنگ
  • خسروا اي که زهره در بزمت
    به نواي طرب زند آهنگ
  • جز زلف تو بر رخ نشنيديم که هرگز
    در روم گشايد حبشي دست تطاول
  • گل بلبله باده به کف دارد از شوق
    در جوش و خروش آمد زان بلبله بلبل
  • گفتم به فلک چون زنم اعلام فصاحت
    در خاک چو قارون رودم گنج تمول
  • حزمت دو جهان را به يکي دانه دهد جاي
    با آنکه در اجسام روا نيست تداخل
  • شخص تو ز انداد برد گوي فضيلت
    عدل تو در اضداد نهد رسم تعادل
  • حزمت بسزا داد جهان داده و اينک
    در فکر که چون وارهد از ننگ تعطل
  • در عهد تو اضداد به انداد شبيهند
    از بسکه فکندي به ميان رسم تماثل
  • در نظم عناصر شود ار حزم تو ناصر
    قاصر شود از دامنشان دست تبدل
  • حزم تو اگر مانع عزم تو نبودي
    نه مه نبدت در رحم مام تمهل
  • پيوسته شود چو پوست با گوشت
    از عدل تو در بدن مفاصل
  • در پيش ابر اگر ز سخايت رود سخن
    پيشانيش عرق کند از فرط انفعال
  • رسوا شود حسود تو در هرکجا که هست
    چون دزد شب که ناگه درگيردش سعال
  • روز وغا که از دم شمشير سرفشان
    در گام اکدشان متوقد شود نعال
  • بنوش باده و نوشان به ياد رحمت حق
    که فضل بار خدا شاملست در همه حال
  • دليل صدق تناسخ بس اينکه در صف رزم
    پلنگ پيش تو روبه شود هژبر شکال
  • به چاه ويل بود سرنگون مخالف تو
    بدان مثابه که در چاه اصفهان دجال
  • مر مرا هست چاکري که بود
    در مديحش زبان ناطقه لال
  • خال در طاق ابرويش گويي
    جا به محراب کعبه کرده بلال
  • که بود مر مرا ز پاکي اصل
    پاس شرع رسول در همه حال
  • زان سپس گفت که مي ارچه به شرعست حرام
    ليک در عيد پي گفتن شعرست حلال
  • خاصه در تهنيت شمع شبستان عفاف
    مهد عليا که مر او را به جهان نيست همال
  • حور فردوس به بزمي که کنيزان ويند
    فخرها مي کند ار استد در صف نعال
  • گوهر زندگي او که نهان از نظرست
    باد پيوسته مصون در صدف عز و جلال
  • دونده از دره تنگ همچو باد صبا
    رونده در شکم سنگ همچو آب زلال
  • کفست در دهنت يا يک آسمان پروين
    سمست زير پيت يا يک آشيان پر و بال
  • به چشم سر نگرد هرچه در دلست اميد
    هنوز گوش سرش ناشنيده بانگ سؤال
  • آن مه گشاده بود خداي از بهشت در
    وين مه گشوده اند بهشتي وشان جمال
  • آن گفت مه چگونه ضعيف است يا قوي
    وين گفت در کجا به جنوبست يا شمال
  • بالله خيال ابروي تو بود در دلم
    ديدم به ماه نو که مجسم شود خيال
  • در پيش عفو عامش طاعت کم از گنه
    با جود دست رادش لؤلؤ کم از سفال
  • چونين که بخت اوست در آفاق لاينام
    يارب به باد ملکش همواره لايزال
  • گفتم که از مغايبه آيم سوي خطاب
    تا چند در غياب شوم محمدت سگال
  • چندان بقاش باد که در عالم وجود
    يابد بقاي او به بقاي حق اتصال
  • پهلو زنان حروف مخارج به يکدگر
    من در ميانه هائم و حيران خموش و لال
  • ز بهر گنج مبر رنج در سراي سپنج
    يکي نخست به دست آر داروي آجال
  • گر از فنا بگريزي در آهنين باره
    ور از اجل به پناهي به آهنين سربال
  • پزشک را فکني در هزار بوک و مگر
    بري به کارش سيصدهزار غنج و دلال
  • رضاي بار خدايست در اوامر او
    که جز به وفق رضاي خدا نداد مثال
  • کمال قدرت حقست و نيست هيچ شکي
    در اينکه صورت هستي ازو گرفت کمال
  • ز کلک کاتب شد راست در صحيفه الف
    خميده از کف خطاط شد به دفتر دال