167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان سعدي

  • بزرگوار مقامي و نيکبخت کسي
    که هر دم از در او چون تويي فراز آيد
  • سعديا هر که ندارد سر جان افشاني
    مرد آن نيست که در حلقه عشاق آيد
  • نه آن چنان به تو مشغولم اي بهشتي رو
    که ياد خويشتنم در ضمير مي آيد
  • رسيد ناله سعدي به هر که در آفاق
    هم آتشي زده اي تا نفير مي آيد
  • گو برو در پس زانوي سلامت بنشين
    آن که از دست ملامت به فغان مي آيد
  • کشتي هر که در اين ورطه خون خوار افتاد
    نشنيديم که ديگر به کران مي آيد
  • گمان برند که در عودسوز سينه من
    بمرد آتش معني که بو نمي آيد
  • بشير بود مگر شور عشق سعدي را
    که پير گشت و تغير در او نمي آيد
  • هر شکرپاره که در مي رسد از عالم غيب
    بر دل ريش عزيزان نمکي مي آيد
  • در عهد شاه عادل اگر فتنه نادرست
    اين چشم مست و فتنه خون خوار بنگريد
  • گنجيست درج در عقيقين آن پسر
    بالاي گنج حلقه زده مار بنگريد
  • کاش اندک مايه نرمي در خطابش ديدمي
    ور مرا عشقش به سختي کشت سهلست اين قدر
  • من پيش نهاده ام که در خون
    برگردم و برنگردم از يار
  • خفتن عاشق يکيست بر سر ديبا و خار
    چون نتواند کشيد دست در آغوش يار
  • سعدي اگر داغ عشق در تو مؤثر شود
    فخر بود بنده را داغ خداوندگار
  • سر که به کشتن بنهي پيش دوست
    به که بگشتن بنهي در ديار
  • اي که دلم بردي و جان سوختي
    در سر سوداي تو شد روزگار
  • در دلم آرام تصور مکن
    وز مژه ام خواب توقع مدار
  • اکنون که بي وفايي يارت درست شد
    در دل شکن اميد که پيمان شکست يار
  • يار آن بود که صبر کند بر جفاي يار
    ترک رضاي خويش کند در رضاي يار
  • زان که هرگز به جمال تو در آيينه وهم
    متصور نشود صورت و بالاي دگر
  • عيب کنندم که چه ديدي در او
    کور نداند که چه بيند بصير
  • چون نرود در پي صاحب کمند
    آهوي بيچاره به گردن اسير
  • تا تو مصور شدي در دل يکتاي من
    جاي تصور نماند ديگرم اندر ضمير
  • عيب کنندم که چند در پي خوبان روي
    چون نرود بنده وار هر که برندش اسير